روی روشویی خم شد و تمام محتویات معدشو بالا اوورد. سوزش دل و گلوش اذیتش می کرد ولی استرس و حال بدی که داشت تو اون لحظه تجربه می کرد از همه چی براش بدتر بود. تمام معدشو فشار می داد تا هر چیز کمی که تو روز خورده رو بالا بیاره.
به محض باز کردن در خونه سریع لباساشو بین فاصله ی اتاق تا حموم در اوورد و حالا صدای اوق زدنش تمام اتاق رو پر کرده بود.
دهنشو شست و از توی آینه به خودش نگاه کرد. چشماش کم مونده بود از حدقه دربیان و صورتش مثل گچ سفید شده بود.
تونست چهرهی چانیول رو از توی آینه ببینه که پشت در وایساده بود و فقط نصف صورتش معلوم بود.
اون تردید داشت که داخل حموم بشه یا نه. ولی بکهیون فعلا دوست نداشت حتی به صورتش نگاه کنه.
می تونست لکه های خون رو زیر چشمای چانیول ببینه. اون چهره باعث میشد بخواد دوباره بالا بیاره. نه اینکه از خون روی صورتش چندشش بشه و بدش بیاد بلکه حالت تهوعش به خاطر اضطراب و شوکی که امشب بهش وارد شده، بود.
چرا چانیول با ظاهر تمام مشکی و پارچه ای سیاهی دور دهنش وایساده بود پشت کوچه؟ اون چرا میخواست خفش کنه؟ چرا دست و صورتش خونی بود؟
+بکهیون...بکهیون جوابشو نداد. دوباره روی روشویی خم شد و صورتشو با آب یخ شست.
+قسم میخورم من اصلا نشناختمت!من با تو کاری نداشتم!
بکهیون نمیخواست باور کنه چانیول قبل از دیدن اون دستشو به خون کسی آلوده کرده. نمیخواست باور کنه اون قاتلیه که شبا دخترای تنها رو میکشه! قاتل فاحشه؟
نه....امکان نداشت.دستاشو مشت کرد و ناگهانی از عصبانیت فریاد زد:
_پس با کی کار داشتی؟!!
چانیول لباشو روهم فشار داد. گفتن حقیقت خیلی براش سخت بود. پس از جلوی در کنار رفت و روی تخت نشست. کاش امشب بکهیون رو نمی دید.
می تونست صدای گریه های آروم بکهیون رو از توی حموم بشنوه. اون شوکه شده بود و می ترسید.
ولی نکنه بکهیون از اون می ترسید؟ اگر بکهیون ازش بترسه و دیگه نخواد نگاهش کنه چی؟چند دقیقه بعد در حموم باز شد و بکهیون ازش بیرون اومد. لباسای کثیف شدشو در اوورد و فقط شلوار راحتی تنش کرد.
چانیول بی حرکت روی تخت نشسته بود و منتظر بود که بکهیون بیاد و باهاش حرف بزنه. حاظر بود تا ابد اونجا بشینه، ولی بکهیون باید باهاش حرف بزنه!
+بکهیون...؟
بکهیون دوباره توجهی نکرد. فقط بی وقفه اشکاشو روی گونه هاش می ریخت و میخواست خودشو یجوری سرگرم کنه تا حواسشو از چانیول پرت کنه.
حضور چانیول تو خونه اونم با ظاهرا وحشتناکش ازارش می داد ولی نبودنش بیشتر ازارش می داد.
ESTÁS LEYENDO
OROBANCHE
Fanfic[OROBANCHE] [اوروبانچ][درحال آپ] ۱۹۲۰،لندن انگلستان؛ هویت قاتل فاحشه تا ابد مثل یک راز توی تاریخ باقی میمونه. هیچکس متوجه نشد اون نوشته ها متعلق به کیه یا دلیل کشتن زن های فاحشه چی بود؟ کابوس مردم لندن پایانی داشت یا نه؟ 𖥔 ִ ་ ָ࣪ 𓂃 𓂃 ۪ بیون بک...