You Are In Love-Taylor Swift
Roman Holiday-Halsey
Royals-Lordکمد لباس هامو زیر و رو کردم. بالاخره بعد از کلی گشت و گذار موفق شدم که یه لباس شیک و ساده با رنگ مشکی پیدا کنم. اون پیراهن بلند مشکی بهم حسه خیلی خوبی میده. البته اینم یادمون باشه که وقتی همچین لباسی با یه کیف و کفش سفید ست میشه واقعا عالی میشه. این استایل نشون میده که من یه طراح لباس حرفه ای هستم و از راز هایه زیبایی و شیک پوشی با خبرم
....
بعد از حدود ۴۵ دقیقا رانندگی رسیدم به خونه ای که زین آدرسش رو بهم داده بود.به آرومی وارد حیاط شدم. گوشه ی حیاط پر از گل و گیاهه. فکر کنم هلیا خانومه با سلیقه ای باشه.
سمت در خونه که رفتم انگشتم رو رویه زنگ فشار دادم و بعد کمی از در فاصله گرفتم.صدای قدم های آرومی از پشت در رو می تونستم به راحتی بشنوم.بعد از چند ثانیه یه دختره قد بلند و سبزه که مطمئنم هلیاـه در رو باز کرد. اون قد بلند و خوش هیکله.
"خاک بر سرت ونسا اون مدله"
صدای درونم اینو بهم گفت.من رو به داخل راهنمایی کرد.
دوباره صدای درونمایه شروع به حرف زدن کرد.
"کاملا معلومه که این خونه ی زین مالیکه. یه لحظه به همه جا نگاه کن. این جا خیلی مجلله."
می خوام این صدای درون خفه بشه ولی خب دست خودم نیست.بالاخره با کلی خود درگیری نشستم رو مبل و تازه فهمیدم که زین نیست.
هلی :زین خیلی درباره ی تو بهم گفته. تو واقعا برای اون ارزشمندی. همچنین برای من.
و :نظر لطف هردوتونه.این جمله ی من خیلی مغرورانه بود ولی کی اهمیت میده؟
هلی :خیلی دوست دارم بیشتر باهات آشنا بشم. خیلی ازت خوشم اومده.
و :منم خیلی از تو خوشم اومده و راستش من بیشتر از تو واسه ی شناختنت کنجکاوم.
....
من و هلیا حدود سی دقیقه با هم صحبت کردیم.
یهو متوجه یه صدایی شدم. انگار که یکی از طبقه بالا داره میاد پایین.
با دقت بیشتری گوش دادم. یه نفر نیست. دو نفر هستن.
هر دوتاشون از پله ها اومدن پایین.
نفر اول که کاملا مشخصه زینه ولی نفر دوم...اوه خدای من. این نباید الان اتفاق بیفته.
و چهره دوم کسی نبود به جز مخرب زندگی من. هری استایلز.
هری انگار من رو که دید واسه چند لحظه خشک شد ولی یهو به خودش اومد و از جاش تکون خورد و به دنباله زین سمت من اومد.زین نزدیک من اومد و بغلم کرد.
ز :خیلی خوش حالم که اینجا می بینمت.
و :منم خوش حال شدم که با هلیا آشنا شدم. شما ها واسه هم خیلی مناسبید.خیلی آروم از هم جدا شدیم.الان حسه بهتری دارم ولی وجوده هری اینجا حاله منو بهم می زنه.
ز :هری ایشون ونسا هستن. ونسا این هریه.از طرز معرفی زین خندم گرفت ولی سعی کردم به رویه خودم نیارم.
و: اصلا لازم به معرفی نیست. من و هری مدت زیادیه که با هم آشنا شدیم و هم دیگه رو می شناسیم.
ز: پس چه بهتر.
هری :دقیقا زین. بهتر از این نمیشه.وقتی این کلمات از دهن هری بیرون اومد دلم می خواست گردنش رو گاز بگیرم و تا آخرین قطره ی خونش رو بنوشم.
خودم می دونم خیلی وحشیم ولی طرف مقابلم هریه دیگه.......
544 تا کلمه.
رگ مهربونیم زد و گفتم کلمات رو زیاد کنم در حالی که ووت و کامنت خیلی کم بود.
امید وارم از این پارت خوشتون اونده باشه
YOU ARE READING
Always proud of my self
Fanfictionخیلی وقتا آدم تو اوج آسمونا،سقوط می کنه.دلیلش اینه که انسان خیلی سریع مغرور میشه و به خودش می نازه.منم یه آدمم و همچین خطاهایی ازم سر میزنه.من موقعی که در اوج شهرت بودم،بر اثر یه اشتباه کوچیک سقوط کردم و می تونم بگم که دلیل اصلی این اتفاق غرور مسخره...