part 10

51 10 7
                                    

داستان از نگاه ونسا:

و :زین من واقعا نمی تونم باور کنم. یعنی تو واقعا ازدواج کردی؟؟ تو این سن؟؟
ز: آره الان ۳۲ سالمه و الان حدودا ۴ ساله ازدواج کردم. گرچه شریک زندگی من ۲۷ سالشه ولی خب اختلاف سنیه زیادی نیست به نظرم.
و: حالا این خانم خوش شانس و خوش بخت که گوریل منو صاحب شده کی هست؟؟
ز: یه مدل شرقی. گرچه بهتره بگم ایرانی. تو ایران به دنیا اومده ولی در سن ۱۰ سالگی به همراه مادر و پدرش به لندن مهاجرت کردن. تو مدرسه خیلی موفق نبوده ولی خب بالاخره درسش رو تموم کرده. وقتی که ۱۵ سالش شد برای اولین بار مجبور شد تو یه فشن شو که ماله برند زن عموش بود، حضور پیدا کنه و اون موقع یه جورایی استعدادش شکوفا شد. الان مدل خیلی از برند های معروفه و من از این که اون تورو نمی شناسه تعجب می کنم چون تو فشن شو های مختلف و زیادی داشتی. در هر حال سال دیگه قراره برای کمپانی معروف ویکتوریا سیکرت تست بده و از ته دلش امیدواره بتونه جزو آنجل هایه ویکتوریا سیکرت باشه. و این خانم دوست داشتنی اسمش هلیاست. فکر می کنم بشناسیش.

و: خب این که من نمی شناسمش مشخصه ولی خب اسمه خیلی قشنگی داره. هلیا. هلیا مالیک.

با این حرفم هم رو لب های خودم و هم رو لب های زیاد لبخند شیرینی نشست.

و: خب من هنوز کنجکاوم بدونم دیگه چه اتفاقاتی واسه گوریله من افتاده.
ز: این که اتفاقات زیادی تو این چند سال واسم افتاده کاملا مشخصه ولی اگه راستش رو بخوای بهتره طی فرصت های مناسب دیگه واست توضیح بدم.

چند لحظه سکوت کرد و بعد ادامه داد.

ز: خب حالا تو بگو چی کار می کنی؟؟

...
چند دقیقه طول کشید تا من داستان زندگیم تو این چند سال رو واسه ی این پسر خوش تیپ و خوشگل شرقی که همیشه عطر گل یاس میده تعریف کنم. اون خیلی با دقت گوش می کرد و این رو اون اخم ظریف رو پیشانیش که به علت دقت زیاد بود به وضوح نشون می داد. راستش من واقعا از صحبت کردن با کسی مثله زین لذت می برم و به نظر اون تنها و بهترین دوستی هست که دارم چون اون خوده واقعیه منو دیده و شناخته نه اون دختره بی اعصابی همه ازش حساب می برن و عادت داره خودشو مثله کوه قوی و استوار نشون بده.

همون لحظه گوشیه زین زنگ خورد. فوضولیم گل کرد و یه نگاهی به اسمه کسی که در حال زنگ زدن بود انداختم. این جا نوشته شهلام. آخه شهلام یعنی چی؟؟ اصلا این شهلام جان کی هست؟؟

ز: سلام عشقم
آره آره پیشه دوستم ونسا هستم.
باشه حتما شهلامم
خداحافظ عشقولی.

این همون زینه؟؟؟ چرا انقد شر و ور می گفت شهلامم و عشقولی این جور چیزا رو از کجا آورده. اون زینی که من می شناختم فقط ۱۰ درصد مواقع به سختی از کلمه ی عزیزم استفاده می کرد ولی الان به کل متحول شده.

و: شهلام دیگه کیه؟؟
ز: عشقم هلیا.
و: بهش میگی شهلام؟؟

این سوال رو با خنده پرسیدم.

ز: آره دیگه بالاخره هر کی عشقشو با یه اسمی صدا می زنه.
و: باشه باشه فهمیدم.
ز: هلیا میگه که امشب باید واسه شام خونه ی ما باشی.
و: باشه خیلی کنجکاوم هلیا خانم که صاحب زیزیه منه رو ببینم.
ز: اونم خیلی کنجکاوه که جوجو منو ببینه.
...
557 تا کلمه
تعداد کلمات بیشتر شد چون دیر آپدیت کردم و دلم نیومد کم بزارم
خودم  دونم قلب بزرگی دارم D:
راستش این قسمت چیز خواصی نداشت فقط خوندش به درد قسمت های بعد می خوره که بهم مربوط میشن
خودتون دیگه بهتر می دونین یه داستان یا فن فیک هر قسمتش به قسمت قبلش وصله
عیدتونم مبارک

Always proud of my selfTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon