part 17

37 13 4
                                    

داستان از نگاه ونسا:
........

تو چشم های سبزش محو شدم. چشم هایی که زندگی منن. من عاشق این پسرم ولی آخه این کیه.

به هم نزدیک شدیم و هم دیگه رو عمیقا می بوسیدیم?

همون لحظه یه خنجر از پشت فرو رفت تو کمرش و من بهش همون طوری خیره شدم.

اون افتاد و چهره شخصی که بهش چاقو زد رو نمایی شد.

خب کسی که کسی رو که حس می کنم عاشقشم کشت کسیه که عاشقشم.

........
از خواب پریدم. وای خدا خواب بود. اون چشم سبزه دیگه کی بود. خب قاعدتا همون پسرس که تو بیمارستان منو بوسید ولی آخه چرا باید اول منو ببوسه و بعدش من خوابش رو ببینم؟

تق تق تق تق

و: بفرمایید در بازه

و این شانسه قشنگمه که اون پسره چشم سبز که حتی اسمش هم نمی دونم باید بیاد و خیلی با ادبانه رفتار کنه. در هرز حال اون خوب رفتار می کنه و جواب خوبی رو با خوبی میدن

ه: سلام ونسا
و: سلام....
ه: هرولد هستم ولی هری صدام می کنن
و: سلام هری
ه: تو چیزی از من یادت نمیاد.

یه نگاه کامل به سر تا پاش انداختم

و: متاسف ولی نه.

اما...
ادامه دادم

و: من دیشب خواب تو رو دیدم.
ه: واقعا... منظورم اینه که... آممممم..... چه خوابی دیدی؟؟
و: خب تو بودی... با چشم هایه سبزت بهم نگاه می کردی. من نمی دونستم و نمی دونم کی هستی ولی تو اون خواب واقعا از ته قلبم حس می کردم عاشقتم. بعد یهو رفتیم تو حلقه هم و هم دیگه رو بوسیدیم. عمیق و با دقت. بعد یهو یه چاقو از پشت تو کمر تو فرو رفت. بعد تو افتادی و یه جورایی از چهره کسی که چاقو زده بود رو نمایی شد. اون... اون زین بود.

بعدش ساکت شدم و تو چشم هایه سبزش که شدید تعجب کرده بود خیره شدم. هیچ حرفی نمی زدیم.

......
به ایده هاتون نیاز دارم چون نمی دونم پارت بعدی باید دقیقا چی کار کنم در هر حال یه سری ایده کوچیک دارم

Always proud of my selfDonde viven las historias. Descúbrelo ahora