-ااااه
دستشو کوبید رو ساعت تا خفش کنه-لعنت به اولین روز دانشگاه
بالشتو کوبید رو تختو بلند شد
طبق معمول لخت خوابیده بود!رفت سمت حمومو در حمومو با لگد باز کرد
یه ربع بعد درحالی که شیو کرده بود حولرو به کمرش بست و اومد بیرون!
به ساعت که ۶:۳۰ صبحو نشون میداد نگاه کرد
-مسخرس!
دلش میخواست گریه کنه!
از تو کشوش باکسر بنفششو در آوردو پوشیداون یکم زیادی اخلاق های دخترونه داشت !
همیشه به این فکر میکرد که چیجوری قراره با یه دختر ازدواج کنه و باهم تو یه خونه زندگی کنن و تحملش کنه!
موهای قهوه ایه فِرِشو که تازه یکم بلند شده بودند به زحمت با کِش بست که بعد پشیمون شد چون باز شده بود
یه شلوار جین مشکی تنگ با یه پیرهن بنفش تیره که جلوش خطایه در هم مشکی داشت از تو کشو برداشت و پوشید
به این فکر میکرد که چرا شورتشو با پیراهنش ست کرده:/جلو آینه ایستاد تا موهاشو درست کنه
تقربن بعد ۱۰دقیقه ور رفتن با موهاش از جلو آینه کنار رفتو کیف دانشگاه خردلیشو از جالباسی گوشه اتاق برداشت
موبایل و کلید اتاقو برداشت و یه خودکارو چندتا برگه هم واسه احتیاط تو کیفش گذاشت
کفشو تو دستش گرفت از اتاق اومد بیرون و کفشو گذاشت جلویه در تا بپوشه و مشغول قفل کردن در اتاق هتل شد
با امروز ۲روز میشه که از شهرش اومده این هتل،
زندگی کردن تو همین دو روز تو هتل واسش بینهایت عذاب آور بود چه برسه به اینکه تا فارغ التحصیلیش همینجا بمونهخب مشکل ازونجا شروع شده بود که یکم دیر به لندن اومد و هیچ خونه ای نبود که بخره یا اجاره کنه
انگار همه خونه های لندنو خریده بودن!
البته از نظر هری؛ چون هرخونه ایم که میدید به یه بهونه ردش میکرد و خودشم نمیدونست چرا انقد سخت گیر شده، منتظر چی بود؟یه خونه که حتی دستشوییشم به سلیقه هری ساخته باشن؟یا مشکلش تنهایی بود؟!
خودشم نمیدونستکفششو پوشیدو بعد از خارج شدن از هتل به سمت دانشگاه راه افتاد
امیدوار بود بتونه "مت"و اونجا ببینه
مت دوست دوران دبیرستانش بود که دوسال زودتر اومده بود به لندن و بقیه دبیرستانشو اینجا گذرونده بودتاکسی جلوی در دانشگاه نگه داشت
پیاده شد به ساختمون دانشگاه نگاهی انداخت درحالی که کف دستاش عرق کرده بود از در دانشگاه رد شد و با استرس از پله های دانشگاه بالا رفت تا پیش خانم "مدیسون"، مدیر دانشگاه بره
YOU ARE READING
love Me Blue (ZARRY)
Fanfiction#🔞 "" درست وقتی که وارد دانشگاه شدم اتفاق افتاد.. اولین روزی ک واسه ملاقات با مدیر دانشگاه رفتم اون خورد بهم! دوتا قطب مخالف ولی مکمل همدیگه من زیادی تو کیوتیتم موندم! و اون زیادی گُنگُ خشنه! ولی بلده چیکار کنه..! احمقانس ازش جلوی بقیه تو راهرو دان...