یه توضیح کلی درباره داستان باید بدم:
"سلنا مدیسون" خاله زینه و از بچگی بزرگش کرده پدر و مادر زینم تو بچگیش تصادف کردن و زین چیزی یادش نیست
زین و خالشم تو لندن زندگی میکردن که زین خودش یه خونه جدا از پدرش داره که واسش کنار گذاشته بودن
زین ۲۱سالشه و هری ۱۸سالشه
و دلیل اینکه کلاس ریاضیشون با همه اینه که رشته هری معماریه و ریاضیشون با بچه های ترمای بالاتر تو یه کلاس تدریس میشه
مدل دانشگاش اینه با من بحث نکنین:/😂
و فکر نکنم نیاز باشه که بگم زین دوترم بالاتر از هریه :|
هریم اکور پکوری کاپ کیک تصور کنین
هری تقریبن استرسیه! و با روحیشم که مطمعنن تا اینجای داستان آشنا شدین
هر سوالی داشتین ازم بپرسین تو هر قسمت
عکسای هر پارت مربوط به همون پارته
و هر قسمت با ووت آپ میشه
مرسی که میخونید، ووت میدید و کامنت میزارید..~رها

YOU ARE READING
love Me Blue (ZARRY)
Fanfiction#🔞 "" درست وقتی که وارد دانشگاه شدم اتفاق افتاد.. اولین روزی ک واسه ملاقات با مدیر دانشگاه رفتم اون خورد بهم! دوتا قطب مخالف ولی مکمل همدیگه من زیادی تو کیوتیتم موندم! و اون زیادی گُنگُ خشنه! ولی بلده چیکار کنه..! احمقانس ازش جلوی بقیه تو راهرو دان...