part 2

3K 303 17
                                    

-ولی خاله من خودم میتونم تنهایی تو اون خونه زندگی کنم،اونجا ماله منه!

-زین! اولن از رو میزم برو پایین و مثه بچه آدم رو صندلی بشین!ممکنه یکی بیاد، دومن من نمیتونم تورو تو یه خونه بزرگ تنها بزارم

-ببین خاله سِل (سلنا) من خودم از پس خودم بر...

در دفتر مدیدیت باز شد و دو تا پسر جوون وارد شدن

زین به پسر دومی که یکم عقب تر وایساده بود نگاه کرد و متوجه شد همونی بود که تو راهرو بهش برخورد کرده بود

خانم مدیسون پایه زینو نیشگونی گرفت و زین سریع از رو میز پرید پایینو رونشو مالید و با اعتراض به خالش نگاه کرد

خانم مدیسون چشم غره ای بهش رفتو از پشت میز بلند شد.

- مشکلی پیش اومده پسرا؟!

مت سرشو خاروندو جواب داد:
-خب خانم مدیسون...امم..ما ینی هری(به هری اشاره کرد)دنبال خونه میگرده!!

خانم مدیسون سرشو کج کردو به هری نگاه کرد:
-اوه جدن؟ خطاب به هری گفت: هری؟چرا بهم نگفتی؟خب...راستش همه خوابگاهامون پر شده...ولی..

یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه با خوشحالی هریو نگاه کرد:
-ولی یه خونه مونده!

زین که تو این مدت داشت سر تا پای هریو آنالیز میکرد یهو با چشمای گشاد برگشت سمت خالش تا ببینه منظورش از خونه ،خونه زین نباشه

خانم مدیسون با لبخند گشادتر به زین نگاه کرد!

زین به حالت وات د فاک دراومد:
-ولی خالهـ...

خانم مدیسون به سرعت حرفشو قطع کردو بهش تشر زد!:
-زین لطفا بشین و سکوت کن!

و بعد دوباره لبخند زدو سمت هری که گنگ نگاشون میکرد برگشت!

زین با عصبانیت به میز لگد زدو (وحشی) با اخم از کنار هری رد شدو دوباره بهش تنه زد و درو محکم پشت سرش بست که هری از صداش ناخواسته پرید!

خانم مدیسون شقیقشو با دو انگشتش فشار دادو دوباره با لبخند به هری نگاه کردو رفت سمتش و به شونش دست کشید:

-هری من واقعن معذرت میخوام! خب..اون خواهر زادمه و یه جورایی بچمه...نمیخوام نگرانت کنم ولی خب تصمیم با خودته چون...امم...اون همخونته!

هری با چشمای گشاد به خانم مدیسون نگاه کرد:
اون؟؟؟؟آه...خب!!(نفسشو بیرون دادو دستشو به موهاش کشید)ازونجایی که چاره ی دیگه ای ندارم و دلم نمیخواد روی شمارو زمین بندازم..قبول میکنم.. ممنون بخاطر کمکتون

-بعد کلاست بیا تا آدرس خونه رو بهت بدم و امروز وسایلتو به اونجا انتقال بده
خانم مدیسون به هری و مت لبخند زدو به نوبت بهشون دست دادو خداحافظی کردن!

مت در دفترو بست و نفسشو فوت کرد:
-خب هری!اینم از خونه!

هری همچنان ضربان قلب بالا و نامنظمی داشت، سری تکون داد و زمزمه کرد:
-امیدوارم مشکلی پیش نیاد!
چیزی که فکرشو درگیر کرده بود این بود که نمیدونست چرا قبول کرد! و بعد خودش جواب خودشو میداد: شاید چون نمیخاستی خانم مدیسونو با اونهمه ذوقش ناراحت کنی..شایدم..! شایدم چی؟!؟

صدای مت اونو از افکارش بیرون آورد:
-چیزی گفتی؟!اوه هری!!ساعت از ۸ رد شده!!

هری شِتی زیر لب گفت و باهم دویدن سمت کلاس

در زدنو صدایِ یه مرد که درحال صحبت کردن بود قطع شدو گفت بفرمایید!

مت درو باز کرد
کلاس پر بود و یه مرد تقریبن میانسال لاغر که پیرهن چهارخونه آبی و مشکی تنش بود و عینکی روی دماغش بود روبروی بچه ها رو سکوی جلوی تخته ایستاده بود و بهشون نگاه میکرد!

هری که مثل گاو نگاه میکرد و نمیدونست چی بگه پس مت شروع به صحبت کرد: سلام..اممم..ببخشید راستش...

-مشکلی نیس بشینید!
آقای "رُدِن" حرف متو قطع کرد و به سمت کلاس اشاره کرد

هری چشمش به زین که با اخم رو سومین ردیف صندلی از آخر نشسته بود خورد!
دوتا صندلی کنارش خالی بود و هری دید که مت رو صندلی خالی دومی نشست و تنها انتخابش همون صندلی بین زین و مت بود پس رفت و روش نشست(یه صورت افقی در نظر بگیرین: زین-هری-مت)

بوی عطر سردی که زین زده بود به دماغش میخورد و حس خوبی بهش میداد!

خودشو جمع کردو صاف رو صندلی نشست و سعی کرد با دقت به چیزایی که آقای رُدِن میگه گوش کنه

زین تقریبن رو صندلی لم داده بودو یکی از پاهاشو هیستریک تکون میداد و هنوزم اخم داشت

هری زیر چشمی تتوهای دست زینو دید زد
هری تتو دوست داشت ولی جرئتشو نداشت و فکر میکرد شاید هر طرحی بزنه یه روز ازش خسته بشه

چند لحظه بعد متوجه شد که زین سرشو گذاشته رو میز

برگشتو راحت نگاش کرد
یه تیکه کوچیک از خالکوبی پشت گردنش مشخص بود
هری به این فکر میکرد که ممکنه رو بدنشم داشته باشه!

چرا انقد نگاش میکرد اصن؟!
چون میخواست همخونه ایشو خوب ببینه ؟ یا شاید زین ازون آدما بود که کاریزما داشت و جذبش میشدی ناخودآگاه؟! برای خودش بهونه میاورد، مغز هری پر بود ازین افکار

-خب به استثنا امروزو نیم ساعت زودتر تعطیل میکنم میتونین برین!

زین سرشو بلند کرد که هری فورن سرشو برگردوند
کتابشو گذاشت تو کیفش و بلند شد

زین از پشت به هری نگاه کرد و بعد اخم کردو چشماشو فشار داد

کتابشو از رو میز گرفتو از کلاس بیرون اومد

امیدوار بود که با همخونه جدیدش مشکلی پیش نیاد!
ازین جمله که تو مغزش گذشت خندش گرفت!....

_________________________________________________

عکس این پارت زین و تیپش تو این قسمته
خب تا اینجا داستان چطور بود؟

حدس میزنین چی بشه؟

ووتو نظر یادتون نره

~Free

love Me Blue (ZARRY)Where stories live. Discover now