ساعت 7 صبح روز بعد
هری از خواب بلند شد و وقتی یادش اومد دیروز چیشده و زین باهاش خوبه با انرژی بلند شد و بعد ازینکه رفت حموم یه جین مشکی و تیشرت بنفش پوشید و از اتاقش اومد بیرون
ساعت 7:30 بود و ساعت 8 هردوشون کلاس داشتن همون تنها کلاسی که مشترک بود،ریاضی!
هری آروم در اتاق زینو زد و گوششو چسبوند به در
صدایی نیومد پس دوباره در زد
-زین؟صدایی نشنید و درو باز کرد و کلشو برد تو
زین دمر خوابیده بود
هری درو بیشتر باز کردو رفت تو
اولش تعجب کرد ازینکه هنوز خواب بود ولی وقتی رفت تو و بهش نزدیک تر شد خیرش شد..بالاتنش لخت بود و چنتا از موهاش رو صورتش بود ولی هری داشت به صورت زین نگاه میکرد
به مژه های بلندش
به لباشهری سرشو تکون داد:من چمه؟؟؟
(هیچی داری میخوریش بخور:/)چنتا نفس عمیق کشید و سعی کرد عادی باشه
-زین؟
زین؟؟
آروم با دستش شونشو تکون داد ولی زین تکون نخوردهری صداشو برد بالاتر
-زین پاشو دیر شدزین غلت زدو روشو کرد اون سمت
هری پوکر نگاش کرد: مرسی واقعن
دلش میخواست بره روش بشینه بیدارش کنه ولی بعد سریع پشیمون شد چون از عکس العمل زین میترسید
رفت اون سمت تختو نشست رو تخت و زینو تکون داد
-زین؟؟
-زی؟
زین تکونی خوردو هری ساکت شد و دستشو برداشتزین برگشت و چشماشو مالید و بازشون کرد
هری مستقیم به صورت زین نگاه میکرد و آب دهنشو قورت دادنمیخواست چشماش بره سمت بدن زین و بعد گونه هاش قرمز شه و زین بفهمه
+تو..اینجا چیکار میکنی؟!
-خب...من اومدم...بیدارت..کنم دیر شده
زین اخم کردو برگشت سمت ساعت،7:45.
بلند شدو نشت هری واسه یه لحظه چشمش به باکسر زین که نسبتا حجیم بود خورد، حس کرد باز گونه هاش داره سرخ میشه ! دست خودشم نبود خب
سریع از رو تخت بلند شد و همونطور که با انگشتاش ور میرفت و نگاشون میکرد با زین حرف زد:
-پس من..میرم..زود بیازین با دقت همه حرکاتاشو زیر نظر داشت وقتی فهمید چیجوری خجالت کشیده و گونه های سفیش قرمز شده دلش خواست بره و محکم بغلش کنه که له شه(فازش معلوم نیس کلن:/)
هری سریع گفت و رفت بیرون
در اتاق زینو بست و نفسشو لرزون داد بیرون:هری چت شده...؟رفت پایین و لقمه هایی که خدمتکارشون گرفته بودو برداشت و خورد(خدمتکار بنده خدا دید زین نمیشینه پای صبحانه دیگه خودش لقمه میگیره😂)
زین بعد از لود شدن و شستن دست و صورتش لباساشو پوشیدو اومد پایین
بدون حرف و بدون اینکه واسه صبحانه وایسه رفت سمت در
هری دیدشو سریع خواست بره همراش ولی یه لحظه برگشت و چنتا لقمه دیگه رو هم گرفت و سریع پشت سر زین رفتزین کفششو پوشیدو رفت سمت پارکینگو هریم با دهن پر پشتش میمومد
زین همونطور که راه میرفت حرف زد: پشتم راه نیا
هری شنیدو سریع اومد کنار زین و بازم عقب میفتاد
-خب آروم برو نمیرسم+ساعتو دیدی؟
هری ساعتشو نگاه کرد: وای خدای مننن زییین دیر شدددد
زین در ماشینو باز کردو سوارش شد
هری وایسادو نگاش کردزین ماشینو روشن کرد: نمیای؟
هری از گیجی در اومد و سریع ماشینو دور زدو نشست
ماشین دو در بود و هری به زین نگاه کرد:
-ببخشید ولی...با این ماشین..میخوایم بریم دانشگاه؟!زین ماشینو از پارکینگ خونش برد بیرون
از پیچ رد شد و سرعتشو زیاد کرد-یا خدا
هری چسبید به صندلی و نمیدونست کجای ماشینو نگه داره :|
سریع غذاشو جویدو قورت داد که یه وقت تو دهنش نمونه نپره تو گلوش
زین لبشو محکم گاز گرفت تا نخنده
+زین..گوش کن..زین لقمه رو از دست هری برداشت و خیلی آروم گذاشت تو دهنش و هری دید که زین با اون سرعت فقط یه دستش رو فرمون بود و داشت خیلی شیک لقمشو میخورد
قلبش هر لحظه تندتر میزد
+زین..زین نگاش کرد
هری واقعن ترسیده بود و رنگش پریده بود
اصلن از سرعت خوشش نمیومد و اختیارشو از دست میدادزین سرعتشو کمتر کرد و بالاخره روبروی دانشگاه یهو نگه داشت که هری پرت شد جلو
-د هل زین؟؟؟هری نفس نفس میزد و سعی میکرد اروم باشه
سرش گیج میرفت
+پیاده شو سه دقیقه وقت داریمزین پیاده شد و درو بست
ولی هری هنوز نشسته بودزین پوفی کشیدو ماشینو دور زدو در و باز کرد
+بدو دیر شدهری لبشو بین دندوناش گرفته
زین عصبی شد و صداشو برد بالا
+بیا پایین هری دیر شد-زین..میشه یه لحظه گوشتو..بیاری جلو؟
زین واسه اینکه بیشتر دیر نشه خم شد و نگاش کرد
+چیه هری؟چرا نمیای پایین؟هری همونجوری که زینو نگاه میکرد تو چشماش اشک جمع شد
زین چشماش درشت شدو با تعجب نگاش کرد
+هی چیشده؟؟زین نگاش کرد تا ببینه چیزیش شده یا نه که یهو با دیدنش شوکه شد
+وات د فاک!!....هری؟هریییی؟؟شوخی میکنی!!
_________________________________________________
پیشاپیش شرمنده😂🙌🏻
عکس این پارت😂😂
ووت یادتون نره !⭐-FREE

YOU ARE READING
love Me Blue (ZARRY)
Fanfiction#🔞 "" درست وقتی که وارد دانشگاه شدم اتفاق افتاد.. اولین روزی ک واسه ملاقات با مدیر دانشگاه رفتم اون خورد بهم! دوتا قطب مخالف ولی مکمل همدیگه من زیادی تو کیوتیتم موندم! و اون زیادی گُنگُ خشنه! ولی بلده چیکار کنه..! احمقانس ازش جلوی بقیه تو راهرو دان...