+اومممم لیییی بیا بخورش واسم دیگه
لیام لوییو که تو بغلش لم داده بود جمع کرد و به خودش فحش داد که چرا یه شیشه داد دستش جایه یه گیلاس(جو گیر شدی الان برو بخورش)
لویی دستشو بین پاهای لیام بردو دیکشو فشار داد:
+واو چقد گندس لنتیلیام سعی کرد عادی باشه و نفساشو منظم نگه داره
لورو کشید بالا و دسشاشو گرفت تو دستش
لو مست بود نمیشد همینجوری قفل نگهش داشت
-میخوای بریم برقصیم؟!
+هوممممملیام پوفی کشید و بلند شد و دست لوییم کشید و بلند کرد و سمت پیست رقص رفتن تا همراه بقیه برقصن
لو تعادل نداشت و لیام مجبور بود با دستاش سر پا نگش داره
لو میرقصید و لیام نگاش میکردآبدهنشو قورت داد و صدای قلبشو تو دهنش میشنید!
خیلی وقت بود که همیشه همین اتفاقا میفتاد وقتی انقد به لو نزدیک میشد! نه اینکه نخواد ولی میترسید ازینکه بخواد لوییو معشوقش کنه
شاید لویی تو مستیش اینجوری باشه!
اگه فردا همه چی یادش بیاد چی؟اگه بدش بیاد چی؟لیام با فشاری که لو با دستش به دیکش آورده بود نفسش حبس شد و رشته افکارش پاره شد
لب پایینشو گاز گرفت و تصمیم گرفت از تو جمعیت بیارتش بیرون چون حس میکرد لو داره از حال میره(منظورم اینه که وقتی زیاد بخوری میخوای همشو بالا بیاری بعد اینکه رو پاشم نمیتونه وایسه چون سرش گیج میره و ازین کصشرا، البته لو زیادی بی جنبه بود تو خوردن مشروب همینطور که تا اینجا خوندین!)
-لو؟..میخوای بریم؟خوبی؟+نه میخوام دراز بکشم بات، بیا بریم دراز بکشیم من بکنمت نه ینی تو منو بکنی
لو داشت سمت جمعیت میرفت که لیام پوفی کشید و دستشو کشید و برگردوند سمت یکی از اتاقا و دوتا پسرو رو تخت دید
لویی سوت کشید و خندید: اوف داگ استایللل..یسسسلیام لوییو کشید عقبو سریع درو بست و رفت تو یه اتاق دیگه که اونم پر بود
پوفی کشید و برگشت سمت لو
لو بیا بریم خونهلیام نگران این بود که زین اینجا کسیو فرستاده باشه که مراقب باشه چون ازش بعید نبود پس لویی رو صاف نگه داشتو شونه هاشو گرفت و تکون داد تا حواسش جمع شه:
-هی!..هی لو!یکم هوشیار باش فقط بریم تو ماشین همین!باشه؟!دستشو گرفت و از جمعیت و کلاب اومدن بیرون و سمت ماشین رفتن، لیام لویی رو تو ماشین نشوند و خودشم نشست
ماشیو روشن کردو راه افتاد
-لو؟ببرمت خونه خودت؟
+نه من میخوام بیام پیش تووو
لو حرفاشو میکشید
-لوتی(خواهرش)میدونه نمیای شب؟
+هومم میدونه
لیام فرمونو تو مشتش فشار داد و سمت خونه خودش روند...
از کاری که میخاست بکنه پشیمون نمیشد!
حتی اگر زین مخالفش بود، بالاخره وقتش دیده بود تا رابطشو با لویی شروع کنه
فقط در یه صورت بیخایل میشد..اونم وقتی بود که لویی تو هوشیاریش اونو نخواد..
**************
+هی زین، داداشات همی الان ع کلاب رفتن اون کوچیکه هم که سفارششو کردی زیادی مست بود!
YOU ARE READING
love Me Blue (ZARRY)
Fanfiction#🔞 "" درست وقتی که وارد دانشگاه شدم اتفاق افتاد.. اولین روزی ک واسه ملاقات با مدیر دانشگاه رفتم اون خورد بهم! دوتا قطب مخالف ولی مکمل همدیگه من زیادی تو کیوتیتم موندم! و اون زیادی گُنگُ خشنه! ولی بلده چیکار کنه..! احمقانس ازش جلوی بقیه تو راهرو دان...