+بابا این نمیاد سرکارمون گزاشته
+لو دو دیقه فقط دهنتو ببند یه ربعه کامله داری یه ریز حرف میزنی سرم رفت مرتیکه
لو با مسخره بازی گفت:
+خیلی بی شخصیت و بیشعور شدی لی، برات متاسفملیام برمیگرده و به لو که صندلی عقب نشسته چپ چپ نگاه میکنه
دوباره برمیگرده و گوشیشو در میاره تا به زین زنگ بزنه
+این نمیاد از من گفتن
لی یهو برمیگرده و انگشتشو میاره بالا و طرف لو میگیره و شمرده شمرده تهدیدش میکنه:
+لویی قسم میخورم اگه فقط یه بار دیگه اون دهن گشادتو نبندی میام عقبو کونت میزارم فهمی...در ماشین باز میشه و زین میشینه و درو میبینده
لیام تو همون حالت برمیگرده به زین که به روبروش نگاه میکرد نگاه میکنه: 😐
زین: 😐
لویی: 😐لیام برمیگرده حالت عادیش و روبه فرمون
+میخواستی نیای دیگه؟!یه پیرهن و شلوار اینهمه طول کشید؟؟بعد به تیپ زین اشاره کرد
-حالا که بعد مدتها دارم میام باید شیک بیام!:/
بعدم دستی به کتش میکشه-استایل زین-
لیام نفس عمیقی میکشه و تقریبن کبود میشه
+این همه عطرم لازم بود؟؟؟-میخوای برم؟؟
+نخیر
لیام ماشینو روشن کردو راه افتاد، تقریبن با سرعت میروند
چنددقیقه گذشت
-بوتیم(🍑) کو ؟!
زین گفت و برگشت به پشت-هی علیک سلام!
+لو همونطور دست به سینه نگاش کرد
زین به لیام و بعد دوباره به لو نگاه کرد:
-چته؟!لویی جواب نداد
-لی چیکارش کردی اینو؟!
+من؟هیچکار !..آها امم فک کنم که ...لو میتونی حرف بزنی الان!
زین به لو نگاه کرد:
-چی شد؟:/+هیچی لی بهم گفت اگه حرف بزنم میاد...
YOU ARE READING
love Me Blue (ZARRY)
Fanfiction#🔞 "" درست وقتی که وارد دانشگاه شدم اتفاق افتاد.. اولین روزی ک واسه ملاقات با مدیر دانشگاه رفتم اون خورد بهم! دوتا قطب مخالف ولی مکمل همدیگه من زیادی تو کیوتیتم موندم! و اون زیادی گُنگُ خشنه! ولی بلده چیکار کنه..! احمقانس ازش جلوی بقیه تو راهرو دان...