هری پایینو نگاه کردو اشکش رو گونش ریخت و ناخوناشو میخوردعصبانیت زین جاشو داد به یه حسه دیگه
خب تقصیر زین بود!
بیخیال کلاس شد و درو بست و ماشینو دور زد و نشست و بی حرف ماشینو روشن کردهری هنوزم حرف نمیزدو فقط اشکاش رو گونش می ریختن و نمیتونست جلوشونو بگیره لبش و گونش و دماغش قرمز شده بود
زین بهش نگاه کرد
خیلی کیوت شده بود..
سعی کرد جلوی خوشو بگیره تا گونشو گاز نگیره!-متاسفم فکر نمیکردم انقد حساس باشی
-گریه نکن دیگه
هری صورتش بیشتر جمع شدو بیشتر گریش گرفت(زین رید:/)
زین تعجب کرد و کلن تصمیم گرفت چیزی نگه
با خودش فکر میکرد این بچه چرا انقد لوس بود!
آروم سمت خونه رانندگی میکرد
دکمه ای از ماشینشو زدو بعد چنتا بوق صدای "بله زین"ِ تام اومد+سلام تام،به خدمتکارا بگو امروز نیاز نیس باشن همین الان برن خونشون
خودتم برو
-زین میدونی که من نمیتونم برم
+باشه باشه پس تو سوییتت بمون و بیرون نیا فهمیدی؟!
-باشه فقط چیشده زین؟!
+هیچی تام نگران نباش،کاری که گفتمو بکن
تام خداحافظی کردو زین تماسو قطع کردچند دیقه بعد داخل خونه شد ولی ماشینو تا پارکینگ نبرد و به هری که کلن ساکت بود و دیگه گریه هم نمیکرد نگاه کرد
+خب باید پیاده شیهری نگاش کرد
زین از ماشین پیاده شد
هریم درو باز کردو پیاده شد و به بین پاهاش نگاه کرد و دوباره قرمز شد
لعنتی
از بچگی تا حالا این مسئله باعث میشد تا حد مرگ خجالت زده بشه
تو بچگیاش شب ادراری داشت و وقتیم که بزرگتر میشد این مشگل حل شده بود اما هنوزم وقتی به شدت میترسید اختیارشو از دست میداد
با خودش عهد بست دیگه نزاره این اتفاق بیفته و مطمعن بود از خودش که تصمیمشو عملی میکنه+بیا
زین راه افتادو به سمت در وردودی رفت و هریم پشت سرش
+جوراباتو در بیار
هری جوراباشو در آورد+طبقه پایین حموم هست تا اونجا بیا
زین درو باز کرد و رفت تو و رفت سمت حموم و درو باز کرد
+خب برو تو
هری رفت تو و جوراباشو انداخت تو سبد تو حمومزین هنوزم همونجا ایستاده بود
هری نگاش کرد
زین به خودش اومدو درو بست
+زود بیا
زین گفتو رفت تو حال نشست۱۰مین بعد هری درو باز کرد و زینو صدا زد:
-زیییین؟؟زین بلند شد و رفت سمت حموم
کله هری از بین در معلوم بود
+چی میخوای؟
-حوله...و لباس
+از کجا بیارم چی بیارم؟
-طبقه بالاس تو کشو اول کمدم حوله هم هستزین رفت بالا و رفت تو اتاق هری
کشو رو باز کردو دنبال لباس گشت
یه شلوار جین آبی برداشت
همه شلوارای هریم که تنگ بودن !
یه پیرهن قرمز برداشت و دنبال لباس زیر گشت،نبود
کشو پایینشو باز کرد و لباسارو دید
همشون یا بنفش بودن یا رنگای روشن
خندش گرفت و از قصد یه صورتیشو برداشت و با حوله بنفشش رفت پایینصداش زد و هری دوباره کلشو اورد بیرون
زین حوله و لباسارو بهش داد و هری با دیدنه باکسر صورتیش گونه هاش قرمز شدن و زینو نگاه کردو بعد درو بست
زین خندید و منتظر موند تا لباساشو بپوشهچند مین بعد هری درو باز کردو اومد بیرونو زینو دید
+خب بریم!
-کجا؟!زین راه افتاد و هریم پشت سرش رفت
_________________________________________________
یکم ووت و کامنت بدین آدم انرژی بگیره:)
هریم خودشو خیس کرده بود گایز این قسمتو اصن نمیدونم اونموقع که مینوشتم از کجام درآوردم😂 اگه خوشتون نیومد ازین پارت دیگه شرمنده
ایشالله پارتای بعدداستانو به بقیه معرفی کنین🙏
-FREE

YOU ARE READING
love Me Blue (ZARRY)
Fanfiction#🔞 "" درست وقتی که وارد دانشگاه شدم اتفاق افتاد.. اولین روزی ک واسه ملاقات با مدیر دانشگاه رفتم اون خورد بهم! دوتا قطب مخالف ولی مکمل همدیگه من زیادی تو کیوتیتم موندم! و اون زیادی گُنگُ خشنه! ولی بلده چیکار کنه..! احمقانس ازش جلوی بقیه تو راهرو دان...