سن بلوغ برای یه امگا که وارد هیتش بشه و یه جفت پیدا کنه هیجده سالگیه، اما برای لویی یکسال زودتر اتفاق افتاد، هفده سالگی.
این چیز غیر معمولی نبود، این فقط یه نوع بلوغ زودرس کمیاب بود که تو پک بلاد ریور( Blood River) تا بحال دیده نشده بود.
این یه سوپرایز بود، همه رو شوکه کرد، مخصوصا آلفای پک جیمی لاکوود. وقتی خبر هیت زود هنگام بهش رسید تصمیم گرفت سری به امگا و معماش بزنه.
"میخوام ببینمش جوآنا."
مرد قدبلند و تنومند بیرون در ایستاده بود و دستاش پشتش قرار داشت. اون مرد بخشنده ای بود که به خوبی از پکش مراقبت میکرد، مطمئن میشد که همه در امانن و هرچیزی که بهش نیاز دارن در اختیارشونه، ولی کسی نیست که بشه ازش سوءاستفاده کرد. تیشرت تنگی به تن داشت که عضله های خوش فرمشو مشخص میکرد با یه شلوارک گشاد که بشه مواقع ضروری به راحتی درش بیاره و تنش بکنه.
"آلفا."
جوآنا با احترام تعظیم کرد
"فکر نکنم این بی خطر باشه..."
ولی حرفش زود قطع شد.
"خیلی کم میمونم، فقط درباره ی پسری که زود شروع کرده کنجکاوم."
با یه لبخند امیدوار کننده گفت. جوآنا به نیاز شدید پسرش فکر کرد، چیزیو میخواست که فقط یه آلفا میتونه بده.(منظور به لویی)
تصمیم گرفت دوباره اعتراض بکنه.
"اون واقعا باید کمی استراحت بکنه تا انرژی بدست بیاره. هیت ها میتونن خیلی انرژی مصرف کنن..."
"میدونم هیت میتونه با امگاها چیکار کنه. جوآنا من یه زن (امگا) دارم."
صدای لاکوود سخت بود و سعی میکرد از گرگش استفاده نکنه.
"فقط چند دقیقه طول میکشه."
"میتونین بعدا ببینیدش، قبل از مراسم (گردهمایی امگاها)."
سعی کرد پیشنهاد بده و امیدوار بود آلفا قبول کنه ولی وقتی دید چشمای آلفا پررنگتر شدن فهمید گرگش از نافرمانی خوشحال نیست و ساکت شد.
نمیخواست صدای گرگ درون الفا رو بشنوه پس رفت کنار تا آلفا وارد بشه. خونه پرشده بود از بوی طبیعی پسر -کارامل و گل- باعث شد گرگ درون الفا و غریزه ی حیوانیش اون رو هدایت کنه، اما الفا به اندازه ی کافی قوی بود که کنترل خودش رو دوباره بدست بیاره.
لاکوود منتظر نموند که جهت رو بهش بگن، زود از پله ها بالا رفت و بوی زیبای پسر رو تعقیب کرد.
کارشو ادامه داد تا رسید به یه دری که آبی دریایی بود. بوی هیت لویی شدیدتر بود و وقتی آلفا روی حس شنواییش تمرکز کرد تونست زمزمه های یه توله که التماس میکنه رو بشنوه. ذهن لاکوود پر بود از فکر زن و بچه هاش که داشتن تزیینات گردهمایی امگاهارو انجام میدادن. این مراسم توسط پکش برگزار میشد، پک بلادریور.
لویی روی پتوش دراز کشید و چشماش از خستگی بسته بودن. سوراخ صافش توی هوا به دور هیچ چیزی محکم شده بود. با اینکه ناله هایی از دهنش بیرون میومد اون بیهوش بود. انرژیش ازش دزدیده شده بود.
گرگش توی سرش زوزه میکشید، تمام سعیشو میکرد تا بیاد بیرون و امگای جوان و با طراوت رو به فاک بده. درست وقتی دست لاکوود میرفت جلو (تا به لویی دست بزنه) جوانا کنار چارچوب در ظاهر شد و باعث شد لاکوود دستش رو عقب بکشه و به پوست نرم لویی دست نزنه.
"میخوام برای گردهمایی امگاها حاضر باشه."
آلفا گفت و برگشت به مادری مضطرب و پر از شک و نگرانیه نگاه کرد.
"ولی آلفا اون فقط ۱۷سالشه!"
تلاش کرد بهونه بیاره.
"اون بالغ شده و قراره انتخاب بشه. متوجه شدی؟"
لاکوود با تن و لحن آلفا گفت و باعث شد اون زن از ترس عقب بره، بخاطر رویداد آینده مضطرب بود.
"بله آلفا."
تعظیم کرد و اجازه داد آلفا رد شه.
و ملاقات آلفا تموم شد.
************
اینم از چپتر اول!
قراره از الفاعه متنفر شید 😁
Next Update: I Wanna Be Yours or Omega Hotline
Love You All~ Behz
YOU ARE READING
The Alpha's Omega (Persian Translation)
Fanfictionکتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles