*ادیت نشده*
اوکی اینو یادم رفته بود بگم😂😂😂😂
روگ: گرگ های بدون پک که معمولا خیلی وحشین و اگه گرگ تنهایی رو گیر بیارن بهش اسیب میزنن👌🏻
------
پشت سر لویی با درد نبض میزد، باعث شد بغره. چشم هاش باز شدن اما با برخورد نور شدید و کورکننده، بسته شدن.
"اَو.."
اون به نرمی گفت، دستش رو بالا اورد تا پشت سرش رو لمس کنه. میتونست یه برامدگی بزرگ رو احساس کنه و خوشبختانه وقتی دستش رو برگردوند، خونی روش نبود.
"اون بیدار شد!"
یه نایل خندون سرش رو توی صورت لویی فرو کرد، باعث شد چشم های امگا با ترس گرد شد.
"تکون بخور!"
لیام خشن گفت، جادوگر رو هول داد. بتا با همدردی به نرمی به امگا لبخند زد.
"حالت چطوره؟"
اون پرسید.
لویی فورا جواب نداد، سعی کرد بشینه، پس لیام با دست هاش اروم بهش کمک کرد. تنها افراد توی اتاق، دکتر جادوگر، لیام و جما بود، همشون صورت هاشون نگران بود.
"سرم درد میکنه."
لویی اخم کرد.
نایل با احساس گناه تکون خورد، و جما درحالی که به کانتر تکیه داده بود بهش چشم غره رفت.
"اون تقصیر منه... من یجورایی سرت رو به در ماشین کوبیدم..."
پسر بلوند گردنش رو مالوند و به زمین خیره شد.
"تو شانس اوردی نشکسته، وگرنه خودم سرت رو میشکوندم."
دختر تهدیدامیز جلو اومد، دندون های تیزش رو نشون جادوگر داد.
"من خوبم! واقعا."
حداقل از نظر جسمی خوب بود. همه چیز درمورد الفا لاکوود یادش افتاد، باعث شد سرش تیر بکشه و قلبص درد بگیره.
"فقط یه ورم کوچیکه، همین."
اون بزور لبخند زد.
جما روش رو از نایل برگردوند و چشم هاش نرم تر شدن وقتی به لویی نگاه کرد.
"من خیلی متاسفم، ملکه من. برای همه چیز."
اون زیر لب گفت. جلوتر اومد و دست کوچیکترش رو توی دستاش گرفت، و پشت دستش رو اروم بوسید. امگا سرخ شد و چشم هاش رو به زمین دوخت.
"لویی، چیزی یادت میاد؟"
لیام با شک اما محکم پرسید. دست های بتا میلهی تخت بیمارستان امگا رو سخت چنگ زد.
امگا سرش رو کمی تکون داد.
"اون.. مرده؟"
اون نمیخواست اسمش رو به زبون بیاره، حتی فکر کردن بهش باعث میشد بخواد گریه کنه. با اینحال، چشم هاش خیس شدن اما با پلک زدن اشک هاش رو عقب روند.
YOU ARE READING
The Alpha's Omega (Persian Translation)
Fanfictionکتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles