سکوت برای هری گوش نواز بود. اون از سکوت خوشش میومد و تا جایی که میتونست توش غرق میشد، چون این باعث میشد هیولای درونش بعد از بیدار شدن در اثر هر چیزی، آروم بگیره. این باعث میشد توی افکارش فرو بره درحالیکه اکثر افراد ترجیح میدادن با مشروب خوردن از نگرانیهاشون فرار کنن.
بیشتر مسیر در سکوت طی شد، لویی کمی پیش خوابش برده بود، و لیام هم مثل هری توی فکر بود.
هنوز سر شب بود، ماه هنوز بالا بود و پرتوهاش رو روی کامیون سر باز میفرستاد. مسیر همونطوری که هری فکر میکرد طولانی نبود. محدوده ی زمینهای پک بلاد ریور زیاد بزرگ نیست و جاهای کمی رو در بر میگیره، برخلاف اون چیزی که هری بهش عادت داره. کابینی که وقتی رسید بهش داده شده بود، کم کم وارد محدودهی دیدش شد و اون ماشین رو نگه داشت.
هیچ حرکتی برای پیاده شدن انجام نداد، در عوض همونجا نشست و منظره وهمآور روبروش رو نگاه کرد. درختها خونه چوبی کهنه رو احاطه کرده بودن، و هیچ ایوانی برای تماشای منظره بد طبیعت روبروش وجود نداشت. اون چیزی بود که مستقیم از یه فیلم ترسناک بیرون کشیده شده بود، البته که هری کسی بود که اون خونه رو به طور مخصوص میگرفت.
هری به آینه عقبش نگاه کرد، تصویر امگاش رو که انگار خواب بود با روبدوشامبرش که محکم دورش پیچیده شده بود دید. متوجه شد که اون لباس چقدر براش کوچیک بود، بلندیش به طور نمایشیای تا چند اینچ بالای زانوش بود. یه نفس کوتاه از هوایی که داخلش نشسته بود کشید – به شیرینی یه کیک توتفرنگی بود – و درست زمانیکه میخواست داخلش غرق بشه و اون بو رو تا همیشه توی ذهنش نگه داره، بوی زننده یه آلفا جلوش رو گرفت.
با فکر به آلفا لاکوود مشتهاش ناخودآگاه دور فرمون محکم شد، اون مردی بود که هری عمیقا ازش نفرت داشت و تحقیرش میکرد.
تلاش زیادی کرد تا اجازه نده گرگش توی اون لحظه ظاهر بشه، هری سریع دوباره به لویی نگاه کرد. روی صندلی های عقب دراز کشیده بود، کمربند صندلی به طرز ناراحتکنندهای به کمرش چسبیده بود. هر دو دستش رو مثل بالش زیر گونهاش گذاشته و موهاش روی صورتش ریخته بود.
اون زیبا بود، یه گل ظریف که فقط متعلق به گرگش بود تا وقتی داره میدوه لگدش کنه. (وات دا شعت نویسنده جان؟ :|)
دوباره بوی دائمی یه گرگ که خودش نبود راهش رو به طرف بینی تیزش باز کرد.
هری در رو با فشاری بیشتر از چیزی که نیاز بود باز کرد، و تقریبا اون رو از لولاهاش درآورد.
از اون بو متنفر بود، اون همهجوره ناپاک بود.
"مطمئن شو اون قبل از اینکه من برگردم دوش بگیره."
وقتی لیام با تکون دادن سر بهش فهموند که حرفش رو شنیده، با سرعت وارد لایههای ضخیم درختهایی که دورش رو گرفته بودن شد و لباسهاش رو درآورد.
ESTÁS LEYENDO
The Alpha's Omega (Persian Translation)
Fanficکتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles