*ادیت نشده*
------
لویی یواشکی از پشت درختی که هری بهش گفته بود قایم شه نگاه کرد، بدن لختش وقتی یه باد سرد به پوستش خورد لرزید. از جایی که داشت نگاه میکرد، بعد از درختا، زین، لیام، جما و هری توی یه خط راست ایستاده بودن، انگار یه حصار بین اون و لاکوود بودن. نایل، همون جادوگره، لویی میتونست ببینه از داخل ماشین داره با چشم های بزرگ نگاه میکنه.
اونطرف زمین، جایی که جنگل ادامه پیدا میکرد، الفا لاکوود وسط، همراه با جنگجوهای پکش، که بعضیاشون تو شکل گرگ هاشون بودن، ایستاده بود. اون بعضیاشون رو میشناخت، مثلا گوردی و جورج، دوقلوهایی که بعضی اوقات به اون و مامانش کمک میکردن.
بعد ازینکه به حالت ادمش برگشت، به هری یه شورت بسکتبال قرمز دادن تا خودش رو بپوشونه، که لویی ازین بابت ممنون بود، چون نمیخواست دوباره چیزی که قبلتر اتفاق افتاده بود تکرار شه. از دست دادن کنترل خواستههاش برای الفاش جلوی پک قبلیش بهترین چیز برای اون نبود.
هرچند که امگا خیلی از اون صحنه فاصله داشت، تنشی که از گروه حس میشد، واضح و سنگین بود، اما هیچ نظری نداشت که چرا اینطوره. شاید بخاطر وجود دو تا الفای قدرتمند توی یه فضای کوچیک بود، یا شاید هم بخاطر این بود که هری کلهش داغه و متکبر و گستاخه، یا شاید بخاطر این بود که بیخبر اومده بودن. به هر حال، لویی با اضطراب تکون خورد، چون اگه هرچیزی اشتباه پیش بره، اون نمیتونست مامانش رو برگردونه.
لویی میتونست بگه اونا دارن حرف میزنن، ازونجایی که بدناشون تکون میخورد و سرشون کمی خم میشد، اما بخاطر حس های ضعیفش، سخت بود بشنوه چی میگن.
اون مقابل درخت تکون خورد، پوست درخت رو بین دستاش گرفت و بدن برهنهش رو از ماشین بالاتر کشید، و سرش رو بالا تر برد، چونهش رو به بالا بود، گوشاش تکون خوردن وقتی روی گروه روبهروش تمرکز کرد، چشم هاش رو ریز کرد و لبش رو گاز گرفت.
بعد از چند دقیقه تلاش برای تمرکز و حرص خوردن، اون بالاخره یه چیزی گرفت، صدای جما گوشش رو پر کرد.
"این حق اونه." گرگ ماده با عصبانیت گفت. جلوی اون، لاکوود خندید.
"اون هیچ حقی نداره. اون یه سگ کثیفه، سگای خیابونی هیچ حقی ندارن."
لاکوود کلماتش رو با قدرت گفت.
غرش عصبی ای از گلوی هری خارج شد، اون به جلو حرکت کرد، باعث شد لویی نفسش بگیره و چشماش گرد شه. خوشبختانه، قبل ازینکه الفا بتونه نزدیک اونیکی شه، زین و لیام دستاش رو گرفت و عقب نگهش داشتن.
گوردی و جورج دندوناشون رو نشون دادن، امادهی تغییر همراه بقیهی پک بخاطر تهدیدی که هری کرد بودن.
YOU ARE READING
The Alpha's Omega (Persian Translation)
Fanfictionکتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles