*ادیت نشده*
---
"مال من."
یه غرش اروم بود، و لویی فورا فهمید متعلق به گرگ هریه که میخواد بیرون بیاد و چیزی که مال خودشه رو مارک کنه.
این فکر باعث شد با پایین تنهش به مال هری ضربه بزنه، بدنش فریاد میزد 'اره اره اره' و گرگش با التماس میغرید، و لویی موافق بود، اونم همین رو میخواست.
هری امگا رو محکمتر گرفت، اون رو با دستاش نگه داشته بود پس انگشتاش داخل پوستش فرو میرفت. با رها کردن دستی که رون لویی رو گرفته بود، اون رو بالا اورد تا بند رداش رو باز کنه، گذاشت از شونه هاش پایین بیوفته و روی ارنجش که خم شده بود تا شونه های الفا رو بگیره، گیر بیوفته.
با بدن برهنهش، از ترقوه های برامدهش تا جایی که اسپندکسش بود، لویی ناله کرد، چون انگشت های هری به نرمی پوستش رو طی میکردن، سانت به سانتش رو به نرمی میخزید.
"زیباست."
هری زمزمه کرد، و این خیلی تاریک و خشن بود. چشم های گرگش و خودش تغییر میکردن، یه ترکیبی از چشم های سبز انسانیش و زرد وحشی، و برای لویی این کاملا خیرهکننده بود.
هری به کمر لویی چنگ زد، دست دیگهش هنوز روی باسنش بود، با یه حرکت سریع، اون دیک پوشیدهش رو به پشت براومدهی لویی، دقیقا زیر بیضه هاش، فشار داد. این حرکت دیوونه کننده ای بود، چون لویی میتونست احساسش کنه، میتونست اون رو مقابل دیکش، و اطراف سوراخ خیسش، درست فشرده شده به بین شورت اسپندکسش، احساس کنه.
اون میتونست شکل دقیقش رو حس کنه، و اون قطعا بزرگ و کلفت بود و لویی واقعا نمیتونست صبر کنه، اون میخواستش، همین حالا نیازش داشت.
هری پایینتنهش رو دوباره به جلو هول داد. دیوار سرد به کمر لویی چسبیده بود که داغ بود، بخاطر طرزی که هری اون رو با دستای بزرگش نگه داشته بود که انگار هیچ چیزی نیست (وزنی نداره) اما طوری بخاطر اون تحریک شده بود که انگار اون یه چیز خاصیه.
پاهاش دور هری محکمتر شدن، پاشنه پاش به کمر هری فشار میوورد تا هری رو مجبور کنه محکم تر حرکت کنه، تا دیکش رو کامل حس کنه.
هری صورتش رو توی گردن لویی فرو برد، که لویی سرش رو عقب برد تا فضای بیشتری برای دسترسی بهش بده. با کمر خم شدهش، هری به جفتش ضربه زد، عقب کشید قبل ازینکه دوباره جلو بره و دیکش رو روی مال اون حرکت بده.
لویی با حس منقبض و منبسط شدن عضلاتش، از وضعیتش سواستفاده کرد و دستاش رو از زیر دست های هری دورشون حلقه کرد و روی شونه هاش گذاشت، اون رو به خودش نزدیک تر کرد و ناخون هاش رو توی پوست الفا فرو کرد، مطمئن بود که مارکش میمونه.
لویی اروم ناله کرد، و با گریه داد زد چون هری عقب کشید، البته فقط کمی تا بتونه باکسرش رو تا حدی پایین بکشه تا دیکش بیرون بیاد، کاملا برهنه. و اون بزرگه، درست همونطوری که باید باشه، اما الان که لویی دیدش، بدون هیچ پوششی، اون لبش رو گاز گرفت، چون اون میخواستش، میخواست مزهش رو روی زبونش حس کنه.
YOU ARE READING
The Alpha's Omega (Persian Translation)
Fanfictionکتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles