*ادیت نشده*
---
صبح روز بعد، لویی ازینکه برای صبحونه بره پایین میترسید. روبه رو شدن با هری بعد از شب قبل باعث میشد صورتش داغ شه، اما الان که داشت از پله ها به ارومی پایین میرفت، فعلا این حس رو نداشت. همه جا ساکت بود، شاید بخاطر این بود که خیلی زوده. شاید خیلی از اعضا تا دیر وقت بیدار نشن. امیدوار بود هری هم جز اونا باشه.
با پریدن میسی کنار پاش، اون کمی احساس راحتی توی بدن مضطرب و کوچیکش کرد. شب قبل وقتی به اتاقش برگشت، اون داشت به در چنگ میزد، اما وقتی اون وارد شد، میسی پرید روش، نگران بود. لویی دیشب، در حالی که بخاطر خجالت زدگی سنگین نفس میکشید، اون رو نزدیک به خودش نگه داشت.
لویی خوشحال بود که اون رو بهش داده بودن، نمیتونست بدون اون چیکار میخواست کنه.
وقتی لویی وارد سالن غذا خوری همراه با میسی ای که دنبالش بود، شد، تمام شانسی که فکر میکرد داشت محو شد؛ چون هیچکس اونجا نبود، بجز الفا، تنها. اوه معلومه که اون تنها کسیه که بیداره.
سریع تصمیم گرفت که اون هنوز وقارش رو دوست داره، لویی تصمیم گرفت که بچرخه و سریع به اتاقش برگرده، امیدوار بود که هری اون رو تو چارچوب در ندیده باشه و یا بوش رو احساس نکرده باشه، اما هری صحبت کرد.
"بشین."
اون دستور داد.
صدای هری سخت، سرد و محکم بود. باعث شد لویی یه لرز و سرما رو حس کنه که از کمرش پایین میرفت و در نهایت باعث مور مور شدن پوستش میشه که خوشبختانه از دید هری بخاطر سوییشرت بزرگی که پوشیده بود، پنهان بود.
به پایین نگاه کرد، لویی تو چشم های حیوون خونگیش با ناامیدی خیره شد، انگار که امیدوار بود اون یه کاری کنه.
میسی فقط براش پلک زد.
با دیدن اینکه اون نمیتونه کاری بکنه، جرئت دخالت نداره، لویی سریع به سمت صندلی کنار هری رفت. اون سعی کرد به چشم های هری نگاه نکنه، فکر نمیکرد بتونه خشم پشت اون نگاه رو تحمل کنه. میسی پشت سرشون حرکت میکرد، مواظب بود که زیاد به الفا نزدیک نشه و وقتی هری با تحقیر بهش نگاه کرد واق واق نکنه.
"بخور."
هری غرید.
لویی اخم کرد، نمیفهمید دقیقا چه اتفاقی داره میوفته اما همراهی کرد. اون چند تیکه از بیکن و وافل توی بشقابش گذاشت قبل ازینکه شروع به جویدن کنه.
با صدای ناله ی محافظش، لویی به پایین نگاه کرد و چشم های گرد بزرگش رو دید که بهش نگاه میکردن. با یه خنده ی ریز، لویی یه تیکه از بیکن رو بهش داد.
کنار اون، هری غرغر کرد.
"اون غذای خودش رو داره، به بیکن نیازی نداره."
KAMU SEDANG MEMBACA
The Alpha's Omega (Persian Translation)
Fiksi Penggemarکتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles