لویی مضطرب به انعاکس خودش خیره شد، احساس خوبی درمورد طرزی که باید خودش رو اماده کنه نداشت.
گردهمایی امگاها فقط برای امگاهای تازه بالغ شده و الفا های بدون میتِ، نه هیچکس دیگه.
امگاها قراره بدون هیچ لباسی برن تا پاک بودن خودشون رو فقط با یک تاج گل رز روی سرشون نشون بدن.
سه رنگ وجود داره، قرمز، سفید، مشکی. این برای امگاها رسمه که باکره بمونن، اما با نسل جدید تفکرات جدید هم بوجود میاد.
امگاها بی صبر تر شدن و خودشون رو افراد بی ارزش فروختن، باعث شدن دو رنگ جدید اضافه بشن.
سفید کامل، نشون دهنده ی پاکی 100% عه. امگاهایی که هرگز توسط یک الفا لمس نشدن.
قرمز، یعنی باکرگیشون حفظ شده اما لب هاشون برای گناه های دیگه ای استفاده شدن.
در اخر، مشکی به این معنیِ که با کس دیگه ای کاملا رابطه داشتن.
بنظر لویی این افراد، ارزش و اهمیت خودشون رو پایین میارن. به هر حال اون از رز سفید داشتن مطمئنه اما به ویژگی های بدنش شک داره.
لویی میدونه که یک سال زودتر بالغ شده، پس هنوز تمام انحنا های بدنش ظاهر نشدن. احتمالا قراره دیر ظاهر شن.
جلوی اینه ی قدیش ایستاده بود، بدون هیچ لباسی، هنوز قطره های اب تازه از روی موهاش میچکیدن، زمان زیادی از پایان حمامش نگذشته بود؛ سریع از پوستش پایین میرفتن و روی پارکت میوفتادن.
ناخن هاش کاملا تمیز شدن، هیچ رنگی روشون نمونده بود بعد از اینکه مامانش پاکشون کرد. همه چیز باید مشخص باشه.
هوایی که از کانال های هوا خارج میشد باعث لرزش پوستش شد قبل از اینکه به سمت ستون فقراتش بره.
چشم هاش با عصب های قرمز رنگ پر شده بودن و امیدوار بود که تا بعد از ظهر محو شن.
ساعت های روزش صرف ناز کشیدن توسط مامانش، موم انداختن تا پوستش صاف باشه، و ترمیم ناخن هاش و کمی مرتب کردن موهاش شد.
و حالا بعد از حمام، جلوی اینه ی قضاوت ایستاده بود. قبل از اینکه هر فکر ناخوشایندی وارد ذهنش بشه، ضربه ی ارومی به سمت بیرونی در اتاقش زده شد.
"آماده ای، عزیزم؟ باید به موهات برسم."
مادرش گفت.
"وایسا!"
اون تقریبا جیغ کشید وقتی دستگیره ی در چرخید؛ اینکه قبل از گردهمایی کاملا لخت دیده بشه براش بدشانسی میاره.
دنبال ربدوشامبرش گشت، گرفتش دور خودش پیچوندش، سعی کرد گرهش دقیقا وسط باشه.
"الان میتونی بیای داخل مامان."
YOU ARE READING
The Alpha's Omega (Persian Translation)
Fanfictionکتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles