*ادیت نشده*
یه نکتهی کوچیک، گرگ ها به بچه هاشون میگن پاپ (pup) و بعضیا به جفتشون هم همینو میگن، این حکم همون بیبی رو داره😁👌🏻
اخطار: اسمات❗
-----
اینکه کشش فیزیکی به این سنگینی رو حس کنی، اونم وقتی که سعی میکنی از دست کسی عصبانی باشی، سخت بود. همیشه دوست داشت پوست لطیف هری که با جوهر تیره مارک شده بود رو لمس کنه، لویی از الفاش بخاطر این بیذار بود.
شلوار هری از پهلوش پایین رفت، وی-لاینش که به قسمتایی که لویی بیشتر بهش علاقه داشت کشیده میشد مشخص شد. وقتی هری پشتش رو بهش کرد، لویی از فرصت استفاده کرد و برامدگی های روی کمرش رو تحسین کرد، طوری که پوستش با انقباض عضلاتش کش میومد. بازو هاش وقتی برای شلوارش دستش رو دراز کرد به نمایش گذاشته شدن. قبل ازینکه شلوارش بتونه به زمین بخوره، لویی روش رو برگردوند، احساس کرد زیر دلش داغ شد و پیچید.
"فاک."
اون با خودش زمزمه کرد، امیدوار بود که هری بوی تحریک شدنش رو نفهمه، میدونست این امید الکیه چون اون بینیِ یه الفا رو داره، اما ارزشش رو داشت.
درحالی که پشتش به هری بود، لویی شنید که هری هوا رو بو کشید.
"وای د فاک،" هری غرید. اما این صدا فقط حال لویی رو بدتر کرد، سوراخش شروع به ترشح کرد و باعث شد یه لکهی خیس روی شلوارش به جا بذاره.
لویی ناله کرد، باورش نمیشد که بدنش اینطوری داشت بهش خیانت میکرد. نوک سینهش شروع به مور مور شدن کرد و زیر لباسش سفت شدن، مقابل پارچهی نخی حساس شده بودن.
اون سریع پیرهنش رو دراورد، بدون توجه روی زمین خاکی انداختش. ذهنش به سمت مراسم رفت، یادش اومد که چه حسی داشت وقتی دیک هری توی سوراخش بود، این اون رو با یه حس قلقلک و تحریک پر کرد. دست لویی لرزید، سوراخش شلوارش رو خیس کرده بود و این اذیتش میکرد.
گرمش شده بود، شلوار جینش به پاهاش مثل احساس گناه چسبیده بود و اون میخواست درش بیاره، با دکمهش درگیر بود. دندوناش توی لب پایینیش فرو رفته بودن، اون رو میجوید چون دستش روی برامدگیش کشیده میشد.
سرش گیج میرفت، نمیتونست روی کاری که باید انجام میداد، میخواست انجام بده و یا ناخوداگاه داشت انجام میداد تمرکز کنه.
اون مدام هری رو بالای سرش میدید، درحالی که پایین تنه هاشون به هم چسبیده بود قبل ازینکه الفا عقب بکشه و دوباره ضربه بزنه، گرهش رو عمیق تر ببره. دست هاش دورش حلقه شده بودن، بدنش رو نزدیک نگه میداشت و هرگز ولش نمیکرد. اون چشم های سبز تیره که بزرگ شده بودن رو میدید و صدای غرش های وحشی رو میشنید و احساس میکرد ناخون هاش توی گوشت هری فرو میرفت.
YOU ARE READING
The Alpha's Omega (Persian Translation)
Fanfictionکتاب اول - عاشق هیولایی مثل اون بودن باعث میشه تا به سلامت عقل خودت شک کنی. [Persian Translation] Original story by @shtyles