16

2.7K 474 181
                                    

*ادیت نشده*

----

لویی در رو پشت سرش محکم بست قبل ازینکه یه نفس عمیق بکشه. وقتی داشت چشم هاش رو میبست به در تکیه داد.

"فکرای هورنی لعنتی."

اون زیر لب غرغر کرد. دوبار اونا (فکراش) اون رو به خجالت اورترین شکل تو دردسر انداختن. هری احتمالا فکر میکنه اون معتاد سکسه.

"اونا واقعا بدن، اینطور نیست؟"

لویی از ترس پرید و جیغ زد، خوناشام رو دید که با یه نیشخند روی تخت نشسته بود. موهاش بهم ریخته بودن، انگار تازه از خواب بیدار شده بود، اما چشم هاش با هیجان برق میزدن.

"تو چرا تو اتاق منی؟ قرار نبود جما اینجا باشه؟"

هری گفته بود که اون قراره لباس هاش رو برای اون روز انتخاب کنه.

"قرار بود اما.. یچیزی پیش اومد."

اون یه لبخند دندون نما زد، دندون های به نمایش گذاشته‌ش توجه لوبی رو جلب کرد. انگار لبخندش از روی اجبار بود.

"اون خوبه؟"

لویی با نگرانی پرسید.

"اوه، جما حالش خوبه! اون کله‌شق میدونه چطوری از خودش مراقبت کنه."

"اوه."

لویی زمزمه کرد. همونجایی که بود ایستاد، احمقانه دستاش رو مالید در حالی که به زین خیره شده بود. ومپایر لبخند درخشنده ای زد.

"تو واقعا زیبایی."

اون زمزمه کرد.

لویی سرخ شد،

"تو جفت نداری؟"
اون با خجالت پرسید.

"دارم."

زین با عشق گفت،

"اما من اجازه دارم از ملکه‌م تعریف کنم."

لویی مقاومت کرد، اما صورتش به رنگ قرمز دراومد.

"اوه!"

زین یه خنده ی بلند که شبیه غرش بود کرد،

"من بطور رومانتیک ازت تعریف نمیکنم. هرچند بدنت خیلی تحسین برانگیزه، اما من جرئت دست درازی ندارم. لیام به اندازه ی کافی راضی کننده هست، اگه بدونی منظورم چیه."

اون با یه چشمک ریز خندید.

این خیلی جالب بود که یه موجود مثل اون چطور میتونست مثل یه دختر مدرسه ای ریز ریز بخنده.

لویی میتونست قسم بخوره تمام بدنش بخاطر معنی کلماتش سرخ شده بود. اون خیلی بی ادب بود.

"حالا، کاری که بخاطرش اینجا اومدم. ما باید تورو سکسی کنیم."

درست بعد از گفتن این کلمات، خوناشام مثل یه تصویر بلوری بود درحالی که دور تا دور اتاق رو میگشت و یسری وسایل روی تختش میذاشت.

The Alpha's Omega (Persian Translation)Where stories live. Discover now