ظهر شده بود و هنوزم خبرى از هرى نبود
زين خيلى دلش ميخواست بدونه دليل كاراى مشكوك هرى چيه
اما نميتونست دخالت كنهبالاخره هرى رئيسش حساب ميشد !
و از طرفيم دوست داشت هرچه سريع تر قضيه صبحو براى هرى تعريف كنه
بخاطر ساعت ، كافه خلوت شده بود و زين فرصت داشت كه يكم استراحت كنه
رفت توى محوطه پشتى و سيگارشو روشن كرد
گوشيو از جيبش برداشت تا چكش كنه
ليام آدرس خونشو فرستاده بودبه محض خوندن آدرس مخش سوت كشيد
-پسر تو خونت اونجاست ؟؟!
شايد زين نميدونست كه وضع مالى ليام اصلا معمولى نيست !شايد چون ليام هيچوقت مثل تونى پولاشو به رخ زين نكشيده ...
زين با فكر كردن به اين جمله ناخودآگاه لبخند زد
شايد ليام واقعا فرق داشته باشه ...اما با باز شدن در و ديدن هرى از افكار قشنگش بيرون اومد
هرى خوب بنظر ميرسيد
-سلام زى
-سلام هزا .. چيشد كارتو انجام دادى ؟
-آره اون حل شد ! و يه اتفاقات ديگه هم افتاد
هرى گفت و ابروهاشو بالا داد-چه اتفاقايى ؟
-جريانش مثل فيلماس ..صبح بعد از راست و ريست كردن كارام اومدم كافه ولى حواسم نبود و با ماشين تمام آب كنار خيابونو ريختم روى يه پسره ! بعدش مجبور شدم بخاطر گندى كه زدم اونو برسونم خونش ..منو به خونه دعوت كرد و منم قبول كردم چون اونجا نزديك خونه خودم حساب ميشد ! يكم گپ زديم و بعدم اون شمارمو گرفت ! اون خيلى هاته زين ! چشماش آبيه غليظه ! شايد يكم دوست داشتنى و متشخصم هست ..منو واسه امشب به مهمونى دعوت كرد
زين اول با شنيدن حرفاى هرى لبخند داشت ولى هرچى بيشتر ميشنيد مطمئن ميشد كه اون پسر هات خود لوييه !!
-اسمش .. اسمش لوييه ؟؟
چهره هميشه جدى هرى تبديل به يه علامت تعجب شد و چشماش گرد شدن
-تو از كجا ميدونى ؟؟قيافه زين و هرى توى اون لحظات ديدنى بود !
زين لبشو گاز گرفت و عصبى خنديد
-هرى اون برادر ليامه ! امروزم با ليام اومدن كافه و منم به اون مهمونى دعوتمهرى چند ثانيه به زين نگاه كرد اما بعدش خندش گرفت
-اين يه فيلمه زين !-هرى ميفهمى چى دارى ميگى ؟ لويى برادر ليامه و منوتو امشب قراره بريم اونجا !
-قراره دوتايى بريم خوش بگذرونيم تو چرا با اين مشكل دارى ؟
زين خودشم نميدونست چشه
YOU ARE READING
Your love is drug *ZIAM (completed)
Fanfictionفقط عاشقم باش تا بتونم نفس بكشم... حستو تا مغز استخونم فرو ميره !