-كريسمس نزديكه مرداى جوون !
پير مردى كه لباس بابا نوئل به تن داشت داد زد و بلند خنديدزين و ليام براى خريد به مال رفته بودن تا براى ليام چند دست كت و شلوار پيدا كنن
ميشد كم كم حال و هواى سال نو رو حس كرد
اروم اروم همه تزيئنات فروشگاه ها داشت قرمز رنگ ميشد
و اون صداى زنگ هميشگى به گوش ميخورداما مهم ترين چيز اين بود كه اونا براى اولين بار باهم به خريد ميرفتن و اين يجورايى عجيب وجديد بود ؟؟!
ليام دستشو توى دست زين قفل كرد و به راه رفتن ادامه دادن
زين لبخند نامحسوسى داشت كه نميتونست مانعش بشه
اونا ديگه بيشتر كاراشونو باهم انجام ميدادن و وارد شدن توى زندگى شخصى پارتنرت تو روزاى اول خيلى حس خوبى ميده !به فروشگاه گپ رسيدن
ليام خواست وارد شه اما زين ايستاد و مانعش شد-هى بيبى مشكل چيه ؟
-واقعا ليام ؟؟؟
-واقعا چى ؟
-تو هنوز پنجاه سالت نشده كه پولوشرت هاى گپ رو تنت كنى !
زين جدى و با تعجب گفت و ليامو خندوند-اما همه ميدونن كه من خيلى خوشتيپم !
-معلومه كه هستى ! واسه همين ازت ميخوام راهتو كج كنى و برى سراغ يه برند ديگه
-اوپس اينجا يكى داره رئيس بازى درمياره
-من ؟؟؟
زين چشماشو گرد كرد-خيلى خب بيبى بوى بيا يه قرار بذاريم
-باشه هركارى ميخواى بكن پيرمرد به من مربوط نيست !
-وايسا ! من قراره فردا برم تو كمپانى و متيو بهم بگه "هى لى اين كتت خيلى بهت مياد ! "و منم بگم " اوه مرد اين سليقه دوست پسرمه ! اون يه عكاسه و ميدونه بايد دست رو چى بذاره "
زين بامزه خنديد و سرشو تكون داد
-و من هم بايد باور كنم كه با گفتن " اون ميدونه بايد دست رو چى بذاره " اصلا به خودت اشاره نكردى عزيزم !-نه نه به هيچ وجه !
-ولى بنظرم دوست پسرت واقعا كارش درسته
-اوه بله اون غيرقابل توصيفه !!
زين چيزى نگفت و دست ليامو كشيد و دوباره راه افتادن
تقريبا همه مال رو گشتن و بعد از دو سه ساعت با چندتا باكس كفش و بگ هاى لباس سمت ماشين رفتن
-من بهت افتخار ميكنم
زين گفت وقتى سوار ماشين ميشدن
-اين تمجيد چرا نصيب من شده سِر ماليك ؟؟-چون فكر ميكردم قرار بود كلى غر بزنى اما تو خوب بودى
-جرا بايد غر بزنم ؟ راستش اين خيلى عالى بود !
YOU ARE READING
Your love is drug *ZIAM (completed)
Fanfictionفقط عاشقم باش تا بتونم نفس بكشم... حستو تا مغز استخونم فرو ميره !