كمي بعد از خداحافظي سوار ماشين شدن، ماشين از كنار تيرهاي چراغ برق ميگذشت و هر چند ثاينه يك بار نورش توي صورت زين ميخورد، انگار امروز تمام انرژي بدنش از دست رفته بود، احساس خستگي غير قاب توصيفي داشت و پلكلاش هر چند دقيقه يك بار روي هم مي افتادن. ليام دستش رو گرفت و بالا اورد و بوسيدش، به خاطر اين كارش لبخندي زد ولي چشماش رو باز نكرد
_خوبي؟؟
ليام با لحن مهربون پرسيد و ميتونست بفهمه زين امروز چه فشار زيادي رو حس كرده. سرش رو چند بار تكون داد و با درد پشت پلكاش چشماش رو باز كرد
_زيني مطمئني خوبي؟؟دستات سرده عزيزم
_قرصام رو يادم رفت بخورم
ليام از اين همه بي توجي زين به خودش اخمي كرد و از اين موقعيت اصلا خوش حال نبود، ماشين رو پارك كرد و زين زود تر به طرف خونشون رفت
دكمه هاي پيرهن مشكيش باز بود و توي اون نور كم اشپزخونه قهوه اي وقتي داشت با شيشه اب ميخورد و اب روي سينه برنزش ميريخت خيلي هات بنظر ميرسيد. تكيش رو از ديوار گرفت و به سمتش رفت، ليام با اخم بهش نگاه كرد و وقتي زين بهش رسيد زير پاش رو گرفت و روي اپن نشوندش، پاهاي زين دور كمر ليام حلقه شدن تا ازش دور نشن
_قرصات رو خوردي بيبي بوي؟؟
در حالي كه پيشونيش رو ميبوسيد گفت و ميخواست مطمئن شه حالش خوبه
_خوردم
_تو اصلا مراقب خودت نيستي و من هيچ بهونه اي رو قبول نميكنم
_مهم اينكه تو مراقبم هستي
با شيطنت شونه هاش رو بالا انداخت و به سمت اتاق رفت، ليام با لبخند مزخرفي به دنبال زين راه افتاد. تي شرت سبز رنگش ديگه تنش نبود جلوي اينه قدي وايستاده بود و به خودش نگاه ميكرد
_من خيلي لاغرم
مثل دختر هاي به سن بلوغ غر زد و يه تيكه از شكمش رو گرفت و كشيد، ليام پشتش وايساد و دستاش دور شكم تخت زين حلقه شد، چونش جايي مابين كتف و ترقو زين گذاشت.
_تو فوق العاده بنظر ميرسي عزيزم
چشماشون هم رو توي اينه ملاقت كردن، توي بغل ليام چرخيد و لب پايينش رو بيرون اورد
_تو اينطور فكر ميكني؟؟؟
_اره عزيزم، الان همه ميخوان بدن هايي به فوق العادگي تو داشته باشن.
YOU ARE READING
Your love is drug *ZIAM (completed)
Fanfictionفقط عاشقم باش تا بتونم نفس بكشم... حستو تا مغز استخونم فرو ميره !