عرق سرد روي پيشونيش ريخت و دستاش فشار بيشترى رو به اون جعبه وارد كرد. انگشت هاي پاش رو جمع كرد و سعي كرد با گوش دادن به صداي زين كه داشت با كسي حرف ميزد اروم بشه._خدايا
با حالت گريه گفت و واقعا ميترسيد. به خوبي يادشه وقتي جوان تر بود با لويي از روي صخره هاي بلند به داخل آب ميپريدن، اون زمان هيچ ترسي از اين نداشت كه آيا سرش به سنگ ميخوره يا ميميره ولي اين رو ميدونست كه اگه از زين جواب نه بگيره نميدونه چطور بايد به زندگيش ادامه بده!
صداي دوش قطع شده بود و اين نشون دهنده اين بود كه زين داره به داخل اتاق برميگرده.
_احمق احمق! تو حتي سعي نكردي خونه رو كمي تزيين كني.لعنت بهت حالا بعد از سكسي كه داشتين ميخواي بهش درخواست ازدواج بدى ؟!
با خودش حرف زد و دست هاي مشت شدش رو به سرش كوبيد.
_ليام عزيزم ؟
همين حرف زين كافي بود تا ليام از روي تخت بلند شد و يك بار ديگه به خودش نگاه كوتاهي بندازه. آينه قدي بلند پسر هيكلي رو نشون ميداد كه روي گردنش رنگ هاي ابي و بنفش وجود داشت و تنها يك باكسر مشكي پاش بود. موهاى خيسش بهم ريخته تر از هر زمان ديگه اي بودن و چشماش كمى خواب الود. صفحه گوشيش براي لحظه اي كوتاه روشن شد و به ليام يادآوري كرد الان يكشنبه ساعت ٦:٤٥ دقيقه عصره و اون خيلى روزا رو براى خواستگاريش از دست داده
در باز شد و بدن زين كه با يه تي شرت ابي كم رنگ و شلوار گشاد خاكستريش پوشيده شده بود به داخل اتاق اومد.
ليام مسيح رو تو دلش صدا زد و ديوونه وار و بدون هيچ فكري زانو زد تا جمله هايي كه توي دهنش مي اومد رو به زبون بيارهخواست شروع كنه اما ترسيد
دوبار نفس كشيد
و توى ثانيه هاى بلاتكيلفى ليام چشم هاى زين شبيه علامت سوال دركنار يه علامت تعجب بود-زين... اممممممم من..
لبشو گاز گرفت و از صداى لرزونش متنفر شد !-بهم خيانت كردى و ميخواى ببخشمت ؟!
زين با چهره درهم رفته پرسيد-چى ؟؟ نه معلومه كه نه !
ليام به حالت جيغ مانند گفت-پس چرا زانو زدى و مثل مجسه خشكت زده ؟! كارى كردى كه ميخواى ازم عذرخواهى كني؟؟
ليام هر لحظه خودشو بازنده تر ميديد
كلمات به ذهنش نميومد و هوا براى تنفس نبود !_زين زيني من واقعا .عاشقتم واقعا ميگم !
زين به خنده افتاد و انگشتاشو روى چشماش گذاشت
-ليام من نميفهمم چته اما تو مثل خل مغزها رفتار ميكنى و خب تنها دليلش عوض كردن مارك كاندوم ميتونه باشه ؟-اوه خدا من بايد بهت بفهمونم اما دارم گند ميزنم !
ليام زير لب گفت
ايستاد و دستاى زينو گرفت
اونو به سمت خودش هول داد و محكم لباشو بوسيد و زين هر لجظه از دليل اعمال ليام بى اطلاع تر ميشد
YOU ARE READING
Your love is drug *ZIAM (completed)
Fanfictionفقط عاشقم باش تا بتونم نفس بكشم... حستو تا مغز استخونم فرو ميره !