(پيشنهاد نويسنده: دو چپتر قبل رو بخونيد)
بي تفاوت تر از اوني بود كه بخواد به حرف هاي فرد مقابلش توجه كنه. پيرهن آبي روشن زير كتش كمي چروك بود و اين براي قرار ملاقات اول زياد جالب ينظر نميرسيد. چند ثاينه يك بار چشماش رو بهم فشار ميداد تا شايد از شر اون سردرد لعنتي خلاص بشه، ليوان آبي كه براش آورده بودن رو به ارومي سر كشيد و زير چشمي به مردي كه توي تمام اين يك ساعت توي اتاق بودن بدون هيچ ويرگول و نقطه اي حرف ميزد نگاه كوتاهي انداخت.
_توي شيكاگو خيلي چيز ها با اينجا فرق داره ولي با اين وجود من ازتون ميخوام همين مسير رو پيش بگيرين. و همين طور براي جفتتون آرزوي موفقيت ميكنم.
در اين حين بلند شد، محكم و مردونه دستاي هاي ليام و متئو رو فشار داد و تا دم در همواهيشون كرد.
_تو خوبي؟
اين اولين جمله اي بود كه بعد از خارج شدنشون از دفتر مدير متئو از ليام پرسيد. براي چند لحظه اي وايساد تا شايد سياهي جلوي چشماش از بين بره وقتي حس كرد تعادل خودش رو بدست آورده، با همكارش هم قدم شد و به آرومي سرش رو به عنوان اينكه حالش خوبه تكون داد.
اولين جايي كه به ذهنتون براي پيدا كردن عزيزهاتون ميرسه خونشونه، پس ليام جلوي در خونه زين نگه داشت و تو تاريكي شب متوجه روشن بودن چراغ خونه زين شد. با ياد آوري كه خيلي شب ها بعد از كارهاي خسته كنندش به اينجا برميگشت و گاهي دستاش از خريد ساندويچ هاي سرد و نوشابه هاي قوطه اي پر بود، لبخند تلخي زد. براي خودش دليل محكمي پيدا نكرده بود كه چرا اينجاست! اين براش ثابت شده بود كه ترك شده، شايد فقط ميخواست مطمئن بشه كه زين ديگه اون رو نميخواد.
چند تا نفس عميق كشيد و بعد ضربه هاي نچندان محكمي به در قهوه اي اخرين طبقه زد. پنج دقيقه گذشت ؟؟؟ بيشتر يا كمترش رو نميدونم ولي اون در رو باز نكرد.
سرش رو به چار چوب تكيه داد و اجازه داد زبونش هرچي رو كه ميخواد بگه._امم سلام، خوبي؟؟؟ لعنتي اين مسخرس مگه دارم پيغام صوتي ميذارم؟
از خودش پرسيد و اين باعث خنده ريز پسر مومشكي اون طرف در شد.
_خيلي صحنه بدي بود وقتي صبح توي خونه نبودي، شايد دركش برات سخت باشه ولي نميدونم خيلي سخت بود. شروع كردن روزم اونم بدون تو سخت بود خيلي.
زين به راحتي ميتونست بغض ليام رو بفهمه پس ناخداگاه دستش رو پشت در گذاشت تا شايد وجود ليام رو بهتر حس كنه.
_نميدونم از اينكه تركم كردي و در رو روم بازم نميكني به اين معني كه ما از هم جدا شديم يا تو ديگه من رو...
![](https://img.wattpad.com/cover/105656207-288-k740734.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Your love is drug *ZIAM (completed)
Fanficفقط عاشقم باش تا بتونم نفس بكشم... حستو تا مغز استخونم فرو ميره !