|33|

3.7K 335 125
                                    

-اون كيه عزيزم ؟
هرى پرسيد
وقتى لويى يكم طولش داد خودشو به در ورودى رسوند تا ببينه چه خبره
اما لويى خوش شانس بود كه توى ثانيه قبل درو بست !

-هيچكس ! يه پسره كه ادرس اشتباهى داشت !بريم حاضر شيم ؟
-باشه

"فلش بك"
لويى مدتى بود كه از رو به رو شدن با تروى فرار ميكرد
اما الان اون پسر درست رو به روش بود
پسرى كه عاشقش بوده از اون خودت كشى لعنتى نجات پيدا كرده و قفسه سينش بالا و پايين ميره

لويى با ديدن تروى حس ميكرد يه طورى شده
يه حسى كه اسم نداشت

هم دلش ميخواست بهش بگه گمشه از زندگيش بيرون هم ميخواست بيشتر اونجا بايسته

-اينجا چيكار ميكنى ؟
به سر و وضع تروى خيره شد
مثل هميشه پيرهن گشاد مردونه و شلوار لوله تفنگى تنگ !
گردنبندى كه لويى دوسال پيش بهش داد بود هنوز گردنش بود
و موهاش كمى روشن تر از سابق بنظر ميرسيد

-چطور ميتونى از ديدنم تعجب كنى تو خوب ميدونى من خيلى وقته اين اطرافم

-كى برگشتى ؟

-يك ماهه

-براى چى اومدى دم خونم ؟؟

-اون بالاس درسته ؟ دوست پسر جديدتو ميگم ؟ زيباست نه ؟ ميتونم حس كنم تنت بوى يكى ديگه رو ميده !

-تى .. يعنى تروى ! مدت زيادى گذشته اين حرفا چيزيو از پيش نميبره

-اما من نياز دارم كه باهات حرف بزنم !

-خواهش ميكنم فقط بيخيالش شو و برو

-تو خيلى بيرحم شدى ! درست وقتى منو با اون حال رها كردى

-من كاريو كردم كه به نفعت بود اون نامه كنار دستاى خونيتو فراموش كردى ؟؟ نكنه يادت رفته بخاطر من نميخواستى زنده بمونى ؟!!
لويى به تروى تشر زد

-من فقط هيجده سالم بود تو ميدونى كه من افسردگى شديدى داشتم ! روز شونزده سالگيم خودمو كنار تو ديدم سه ماه بعد خونوادمو زور كردم تا با تو زندگى كنم با اينكه هنوز به سن قانونى نرسيده بودم ! تو هشت سال ازم بزرگ تر بودى ولى نگرانش نشدم و بهت اعتماد كردم اما اخرش ؟!! تو با يكى ديگه ميخوابى لويى ...درصورتى كه از وقتى توى بيمارستان چشم باز كردم و تورو نديدم نذاشتم كسى حتى لمسم كنه !

لويى حرفى نزد
يه تيكه از وجودش هنوزم در برابر اون پسر تسليم ميشد

-بايد باهم حرف بزنيم خواهش ميكنم

Your love is drug *ZIAM (completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora