صداي موزيك هاي كلاسيك پخش ميشد و صداي ليوان هاي شرابي كه هر از گاهي بهم برخورد ميكردن، كمي تو جاش جا به جا شد و چنگال رو محكم تر از قبل توي دستش فشرد و سعي ميكرد جو اينجا روش تأثير نداشته باشه. خداي من زين انگار اصلا براي اونجا ساخته نشده بود در حالي كه ليام خيلي ريلكس بنظر ميرسيد و با اشتها غذا ميخورد.
_ميدوني من ميخوام اون رو بدست بيارم و به زودي وووووووو
و دستش رو مثل يه هواپيما كرد و به سمت جاي فرضي پرواز كرد. "شيكاگو"
_تو با اين همه تلاش قطعا بدستش مياري ليام من بهت إيمان دارم
_اوه لطفا زين، مثل پدر هاي روحاني توي كليسا صحبت نكن! اصلا بهت نمياد
_باشه باشه! از بعدش برام بگو
_بعدش؟؟
ابرو هاش رو بالا انداخت و قيافش ميگفت كه چيزي از حرف هاي زين نفهيده
_منظورم اينكه تو شيكاگو رو بدست مياري و بعد؟؟ ميخواي چي كار كني؟
_كاري كه بقيه ميكنن، زندگي... كلي پول كه به جيب زدي و
_ميخواي بازم به اين شغل ادامه بدي؟؟؟
_نميدونم واقعا زين كسي چيزي از اينده نميدونه!
از در رستوران بيرون اومدن و زين نفس عميقي كشيد، دستاي ليام دور زين حلقه شدن و زين رو مجبور كرد تا سرش رو روي شانه ليام بزاره و تا ماشين توي اون هواي سرد كمي پياده روي كنن.
_هري چطوره؟؟؟
_هري؟؟
سيگار رو از پنجره بيرون انداخت و با تعجب ليام رو نگاه كرد، چي شد كه ليام راجب هري ميپرسه؟
_خوب اره چطور
_مطمئن نيستم بايد راجبش بهت بگم يا نه، ديروز با لويي يكم حرف زدم
_اوه ليام اگه فكر ميكني كه اون يه موضوع خانوادگي
_نه اون نيست، اون راجب ما پرسيد و گفت كه اونا يكم تو رابطشون مشكل دارن؟
ليام سوالي پرسيد و منتظر زين رو نگاه كرد تا شايد هري بهش چيزي گفته باشه و بتونه يه لويي كمكي كنه.
_نه راستش نه اون چيزي نگفته، تموم مدت اروم بنظر ميرسيد
_اميدوارم كار اشتباهي نكنه
_و خوب تو خودت راجب ما چي گفتي؟؟؟
زين با شيطنت پرسيد و سعي ميكرد جدي بنظر بياد
YOU ARE READING
Your love is drug *ZIAM (completed)
Fanfictionفقط عاشقم باش تا بتونم نفس بكشم... حستو تا مغز استخونم فرو ميره !