|24|

3.4K 370 45
                                    

صداي بارون با صداي خنده هاي پنج نفرشون توي رستوران تقريبا قديمي وسط شهر قاطي شده بود و اين چيزي بود كه همشون ميخواستن، البته كه نايل كمي توي گروه اون پنج تا پسرگي جديد بود ولي خوب اون نايل ! كسي كه به طور ناخداگاه دوسش داري. ظرف هاي پاستاشون تقربيا خالي بود و شيشه هاي كولاي دوم رو داشتن سفارش ميدادن.
هري كمي بهتر شده بود و اين رو به خوبي ميتونستي از شوخي هاي سر شب لويي بفهمي.
و ليام! تمام مدت يكي از دستاش رو دور زين حلقه كرده بود و روي سرش بوسه ميذاشت و اين فقط زين بود كه جلوي اون سه تا پسر ديگه خجالت ميكشيد.

_پس يعني كسي برات ساك نزده نايلر هان؟؟؟

لويي گفت و اين نايل بود كه كروات دور گردنش رو كمي شل كرد و با صدا شيشه نوشابه روي ميز گذاشت.

_اره! درست فهميدي ولي ميدوني چي؟؟ شايد تو بخواي برام انجامش بدي

ليام پقي زير خنده زد جوري كه تف هاش روي صورت فرد مقابلش هري پاچيد ولي بعد با چشم غره اي كه لويي بهش رفت خودش رو جمع كرد.

_اوه نه ولي انگار ليام براي اين كار مشتاق

_هيييي

زين كه تا اين موقع ساكت بود اعتراض كرد و بازوي  ورزيده ليام رو چسبيد، اخمي كه به لويي كرد باعث شد كه لويي از حرفش پشيمون بشه و بخواد همين الان موضوع ساك زدن رو تموم كنه.

_پس اره پينووو...ميخواي زين رو به مامان اينا معروفي كني؟؟؟

_اوووو

اينو نايل و هري گفتن و با شيطنت زين رو نگاه ميكردن، ليام كمي به زين نگاه كرد و لبخند كه دندوناش پيدا شد زد و بعد سرش رو چند بار تكون داد.

_اره ولي بعد يسري كارا، ميخوام جفتمون امادگيش رو داشته باشيم

_ميفهمم پسر، اونا خيلي با اين كار مواف..

ليام محكم پاش رو زير ميز لگد كرد و بعد پاش رو محكم روي كفش هاي ونسش فشار داد، لويي دهنش رو باز كرد كه داد بكشه ولي با چشمايي كه روش بودن ترجيح داد، ساكت باشه.

_اوه اره داداش موفق باشي


_هري واقعا ميخواي كافه رو بفروشي؟؟؟

كمي بعد همشون داشتن با هم پياده به سمت ماشين هاشون ميرفتن و خوب سه تا پسر ديگه عقب تر بود، البته كه منم انقدر ميخوردم راه چند دقيقه رو به ده دقيقه تبديل ميكردم. هري با دستاش توي پالتوي مشكيش فشار اورد و با چكمه هايي كه پاش بود به چرخ ماشين ليام لگد زد.

Your love is drug *ZIAM (completed)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora