"سلام پامپکین!""هی لو."
"تعجب میکنم...من تو رو با اسمای مختلفی صدا میزنم و من حتی نمیدونم تو دوستشون داری یا نه..."
"من دوستشون دارم..."
"کدومشون رو بیشتر دوست داری؟یا چیزایی که تا الان صدات نکردم؟"
"من همشون رو دوست دارم...امم،لاو و بیبی رو بیشتر دوست دارم،فکر کنم؟و من پرنس و...پرنسسو دوست دارم؟یعنی،امم،این عجیبه-"
"نیستش!من-درواقع،امم،خیلی وقته میخوام با اینا؛صدات بزنم اما فکر کردم شاید...خوشت نیاد...پس."
"اوه."
"آره."
"به هرحال.من خبرای عالی ای برات اوردم عزیزم!"
"اوه؟"
"یپ!تو پرنس هری استایلز بعد از ظهر جمعه ی دیگه با من بیرون میری،آره؟باهاش مشکلی نداری؟"
"باشه،طوری نیست که انگار کلی دوست دارم که باهاشون بیرون برم."
"اوه."
"چ-چی؟"
"فقط همینه،بیخیال،واقعا.به هرحال،پرنسس هری لازم نیست خیلی عالی لباس بپوشی،اما بعدش، میتونی لخت بیای و هنوزم عالی باشی،پس منظورم اینه.چی دارم میگم؟آق،فراموش کن چرت و پرت میگفتم."
سکوت
"چجوری جرات کردی به من بخندی استایلز! تو نمیخندی حتی،داری نفس نفس میزنی!اوه خدای من!بیا اینجا،بیا قلقلکت بدم!آرققققق!فرار کن قبل ازینکه بگیرمت!"
●●●
صورت من وقتی کل این کتاب رو ترجمه کردم ولی هرروز یه چپتر آپدیت میکنم*😋*
As always M💙
YOU ARE READING
Full Of Flaws 》L.S 》persian translation
Fanfictionهری ناامنه و لویی دوست داره که از مردم تعریف کنه.