Part 6

245 22 0
                                    


د.ا.ن تیلور:
پوفففف بعد نیم ساعت ولگردی رفتم سر کلاس که دیدم که بعله دیر کردم و سه تا جا بیشتر خالی نیست.
رفتم نشستم روی یکی از صندلی ها که بغلیشم خالی بود.
سرمو گذاشتم روی میز تا حداقل یکم استحرات کنم که یهو چی محکم خورد به کلم.
نگا کردم دیدم یه کتا ۱۰۰ صفه ای بود.
تی: کدوم احمقی اینکارو کرد تا جرش بدم؟
از سرم دود بلند میشد.
به دور و برم نگا کردم که دیدم یه پسر خرخونه بالاسرمه
پسر خرخونه: واقعا ببخشید یه نفر خورد بهم و کتابام از دستم افتادن.
دیدم چن نفر اون پشت دارن بهش میخندن.
اوخییی. دلم براش سوخت.
تی: چون از قصد نبود میبخشم.
و کمکش کردم تا کتاباشو برداره.
اومد بره که ته تیشرتشو گرفتم.
تی: میتونی اینجا بشینی.
جاس: اوه مرسی.
بغلم نشست و کتاباشو گذاشت رو میزش.
تی: تیلورم. تیلور سوییفت.
پسره: اوه منم جاستینم. جاستین بیبر
و باهم دست دادیم.
تا اخر کلاس صداش در نیومد داشت به درسا گوش میداد.
منم سرمو گذاشتم رو میز یه چرتی زدم.
داشتم رویای شیرین میدیدم که با صدای جاستین از خواب بیدار شدم.
جاس: تیلور بیدار شو کلاس تموم شد.
تی: باعش. مرسی.
و خمیازه کشیدم و چشامو مالیدم.
جاستین کتاباشو برداشت و از کلاس میخواست بره بیرون که همه بهش تیکه مینداختن.
اون از جمله انسانهای محدودی عه که دلم براش میسوزه.
کیفمو برداشتم سری پشتش از کلاس زدم بیرون.
خودمو رسوندم بهش و زدم پشتش.
اولش ترسید ولی وقتی دید منم انگار اروم شد.
تی: میری ناهار؟
جاس:ها؟ عاره.
تی: میخوای با من و دوستم ناهار بخوری؟
جاس: من مشکلی ندارم اگه شما بخواید.
تی: پ بیا بریم.
با جاس رفتیم سمت لاکرش تا کتاباشو بزاره و بعدش بریم ناهار

-The EndWhere stories live. Discover now