د.ا.ن سلنا:
رفتم سر کار کیریم.
همش فکرم پیش جاستین بود.
ینی اون دوسم داره؟
از بس پی فکر و خیال بودم که نمیفهمیدم مشتری ها چی میگن.
برا همین مجبور بودم دوباره ازشون بپرسم چی میخوان.
بعضیاشون قاطی میکردن و سرم داد میزدن ولی بعضیا دوباره بهم میگفتن.
بعضی ادما کلا سگ اخلاقن😑
پسره: حالا برو.
سل: من واقعا معذرت میخوام میشه دوباره سفارشتون رو بگید؟
پسره: نه. بیا بریم پیش رییست ببینم کیه که تو رو استخدام کرده.
اگه میرفت و به رییسم میگفت اخراج بودم.
فاک.
سل: نه خواهش میکنم من فقط یه لحظه حواسم پرت شد.
پسره: اگه میخوای باهات کاری نداشته باشم یه شرتی داره.
سل: هرکاری بگید انجام میدم.
از التماس کردن بدم میاد ولی من اون کارو لازم داشتم.
پسره: امشب بهم یه سرویس کامل بدع.
سل: وااات؟
همه با دادم برگشتن نگامون کردن.
پسره: دهنتو ببند و انتخابتو بکن.
خوابوندم زیر گوشش.
سل: برو گمشو
پسره: خودت خواستی.
دستمو محکم گرفت و کشوندم سمت اتاق رییس.
شانس کیری من رییس امروز اومده بود رستوران.
پسره: من دارم بهتون پول میدم ولی شما یه گارسون اوردید که به من پیشنهاد میده که باهاش سکس داشته باشم؟
سل: وااااااااتتتت؟!
پسره: ساکت شو دختره هرزه
سل: اقا.......
با داد رییسم خفه شدم.
رییس: ساکت باشید خانم گومز. ما برای مشتری هامون ارزش قاعلیم و شما حق ندارید همچین حرفی رو به مشتری ما بزنید. اقا من از شما معذرت میخوام و حساب این خانمم میرسم.
پسره ولم کرد و از اتاق رفت بیرون.
سل: ولی قر....
مدیر: گفتم ساکت شو
دهنمو بستم و با عصبانیت به زمین نکاه کردم.
چه قدر یه ادم میتونه پست و کثیف باشه که همچین کاری کنه؟
رییس: خانم گومز فردا امرین روزی عه که شما اینجا کار میکنید.
سل: خواهش میکنم من به این کار احتیاج دارم.
من چجوری میتونستم بدون این کار خرج خانوادمو درارم؟
رییس: اون موقع که به یه نفر پیشنهاد میدی تا باهاش بخوابی باید به این موضوع فکر کنی.
سل: ولی من کاری نکردم.
رییس: برو بیرون.
(از ناظم مدرسمون ایده گرفتم😐😂)
رفتم بیرون و به زور به کارم ادامه دادم.
اون پسره با یه لبخند عن داشت نگام میکرد.
د.ا.ن تیلور:
مدرسه که تموم شد زدم بیرون.
استرس تمام بودم.
هری بهم صدمه نمیزد نه؟
فکر اون موقم این بود ولی بدترین صدمه رو هری بهم تو زندگیم زد.
YOU ARE READING
-The End
Fanfictionآخرین کلمه هارو نوشت... *پایان* دو ساعت بود داشت مینوشت خیلی خسته بود،خیلی...