Part 4

305 17 0
                                    


د.ا.ن تیلور:
تی: پوففف از همین روز دوم خسته شدم چه برسه به اخراش. باید یکیو پیدا کنم باهاش سر کلاس مسخره بازی درارم.
سل: منم. میگما پن کیکات عالین ولی به چیز کیکات نمیرسن.
تی: بیبی من همه چیم عالی عه😏
سل: بیشین بینیم باو😒
با سل رفتیم مد توی سالن غذا خوری تا زر بزنیم.
داشتیم با هم حرفای دخترونه میزدیم و میخندیپیم که یه قیافه اشنا نزدیکمون شد.
این کی بود؟
لی: هی دخترا. میشه بشینم؟
سل: اوهوم بشین.
به سل یه جوری نگاه کردم که بفهمه باید خفه شه.
تی: چه خبرا....امممم..وایسا....
لی: لیام.
با خنده گفت.
شعت خب اسمش یادم نبود:/
لی: اوه وقتتون ازاده دوستامو ببینید؟
سل:امم باشه.
دوباره به همون صورت به سل نگاه کردم.
تی: عاره بریم.
لیام بلند شد و ماهم دنبالش رفتیم سمت یه میز وسط سالن.
عوق من از جاهای شلوغ متنفرم.
من عاشق میزای گوشه عم چون هم خلوت تره هم از پنجره میتونی حیاط مدو ببینی یکی با کون خورد زمین بخندی😐
لی: خب اینا دوستام زین٬لویی٬نایل و هری هستن.
بهتره اسماشونو یاد بگیرم چون همه قیافه ها جز اون چش سبزه خرخون میزنه.
سل: خوشبختم
و با همشون دست داد.
منم عین سل با همه دست دادم.
لو: میخوایید بشینید.
تی: من باید برم از تو لاکرم چنتا اشغال بردارم. ببخشید واقعا. فعلا
و سری پیچوندم و رفتم.
اصن حوصله یه مش بچه سوسول و خرخونو ندارم.
ولی از حق نگذریم اون چش سبزه عجب چشایی داشت.

-The EndDonde viven las historias. Descúbrelo ahora