Part 17

177 16 1
                                    


د.ا.ن سلنا:
بالاخره دو روز تعطیلیم ۵ شنبه و جمعه اومد.
صب با تی صبونه خوردیم و بعدش رفتیم بیرون.
شاید تی به نظر بعضیا عوضی بود چون از خرخونا استفاده میکرد و بهشون نزدیک میشد و بعد امتحان دیگه بهشون سلامم نمیکرد.
ولی دوست خیلی خوبی بود.
اون اصن نمیخواست به کسی اسیب بزنه ولی زد.
اولش رفتیم پاساژ و چنتا عاتاشغال خریدیم.
و بعدم بستنی خوردیم.
تی از بس خندیده بود نفس بند اومده بود.
تی: تو خیلی احمقی😂
سل: به تو رفتم
بعد بستنی باهم ناهار خوردیم و من تا مرز ترکیدن خوردم چون خیلی خوشمزه بود.
تی حتی نزدیک بود ظرفش لیس بزنه.
وقت برگشت چنتا پسر بهمون تیکه انداختن.
تی: مارتا بیا بریم😒
سل: پوفف باشه انا😒
پسره: اسماتونم مث خودتون نازن
من و تی رفتیم سمت ماشینش و تا نشستیم پاچیدیم.
گوشیم زنگ خورد.
ناشناس
جاس: های سلنا
سل: هی جاس. تو از کجا شمارمو داری؟:/
جاس: از تی گرفتمش. ببخشید ناراحت شدی.
یه چش غره واسه تی رفتم که شونشو انداخت بالا و ماشینو روشن کرد.
سل: نه ناراحت نشدم. تعجب کردم.
جاس: امم راستش میشه امروز ساعت ۶ بیای خونم؟
سل: اوه منم وقتم ازاده ادرس.
جاس:..........
ادرسو حفظ کردم.
سل: تا ۶ اونجام. بای
جاس: میبینمت.
قطع کردم.
ساعت ۴:۳۰ عه.
سل: تی سری تر برو خونه من گفتم ۶ خونه جاسم.
تی: اوه خونش😈
سل: خفه شو.
تی: چشم.
با اون دست فرمون عالیش راه نیم ساعته رو یه ربع رسیدیم.
پریدم تو خونه یه شلوارک و تیشرت پوشیدم‌ و نشستم جلوی اینه.
تا. یه ساعت پای ارایش و درست کردن موهام گذشت.
فاک.
سل: من میرم. بای.
تی: یه سکس اینقد عجله نداره که😕
سل: بااای😒
تی: بای
زدم بیرون و یه تاکسی گرفتم و ادرسو دادم به راننده.
ساعت ۶:۳۰ رسیدم.
شعت
از دیدن خونه دهنم وا موند.
عجب خونه ای داره کصکش
دهنمو که باز مونده بود بستم و عادی رفتار کردم تا مثلا ندید پدید نیستم.
رفتم زنگو زدم.
جاستین درو باز کرد.
جاس: اوه سل فکر کردم نمیای.
سل: حالا که اومدم راه نمیدی؟
جاس: اوه.
سرخ شد😐😂
از جلو در رفت کنار و منم رفتم تو.

-The EndTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang