Part 20

162 14 0
                                    


د.ا.ن سلنا:
جاستین اماده سد و باهم رفتیم فک کنم پارکینگشون.
یا بهتره بگم گالری ماشین.
سوار مدل بالاترین ماشین توی پارکینگشون شدیم
جاس شرو کرد به رانندگی.
سل: برو یه فروشگاه که همه چی داشته باشه
جاس: چشم.
سل: من هرچی گفتم میپوشی و میخری.
جاس: چشم لیدی.
سل: افرین.
تا برسیم فروشگاه حرفی نزدیم.
جاستین تپی پارکینگ یه فروشگاه بزرگ پارک کرد.
رفتیم توی اولین مغازه.
لباس فروشی.
فک کنم بزرگترین مغازه لباس فروشی فروشگاه بود.
شرو کردم به گشتن.
فک کنم ۳۰ دست لباس اینا برداشتم.
سل: بریم پروم.
دستم پر لباس بود.
جاس: کمک میخوای؟
سل: ناع.
رفتیم سمت پرو.
یه لباس و شلوار ستو دادم دست جاس تا بپوشه.
جاستین رفت تو و بعد چن دیقه درو باز کرد.
از دیدن تیپش دهنم باز موند.
اون....اون...عالی...شده....بود.
جاس: افتضاحم نه؟
سل: تو...تو....عالی ای.
جاستین سرشو انداخت پایین.
معلوم بود راضی نشده‌
سل: اینارم بپوش.
یه چنتا لباس دیگه بهش دادم.
جاستین همه رو پوشید همشون تو تنش عالی بودن.
سل: بریم حساب کنیم.
جاس: باشه.
رفتیم سمت صندوق و همه رو گذاشتم روی میز.
صندوقدار دهنش وا موند و شرو کرد لباسارو جم کردن.
سل: یه چیزایی برنداشتم.
رفتم سمت کلاه ها و چنتا کلاه کب برداشتم. 
برگشتم و اونارم گذاشتم روی بقیه لباسا.
صندوقدار همه رو حساب کرد و از مغازه زدیم بیرون.
جاس: من میرم خریدارو بزارم تو ماشین.
سل: باشه. من همینجام.
بعد چن دیقه جاستین برگشت.
سل: اینجا سلمونی هم هست؟
جاس: عاره چطور؟
سل: همینجوری. کجاس؟
جاس: نگو که میخوای مدل موهامو عوض کنی.
سل: نه بابا فقط میخوام ببینم کجاس برا بدن.
جاس: فک کنم اونجا بود.
دنبالش رفتم سمت سلمونی.
جاس: بیا اینجا....
هلش دادم تو و به زور نشوندمش رو صندلی‌
سل: اقا اول وهای این پسرو بزن مهمه.
مرده: چشم خانوم.
بخاطر خنده سرشو انداخت پایین.
جاس: سل امکان نداره‌
سل: قرار شد با من مخالفت نکنی😡
جاس: پپوففف😒
یارو اومد و موهای جاسو خیس کرد.
ژاکتمو انداختم رو اینه تا جاس نتونه خودشو ببینه.
جاستین برام چش غره رفت و منم شونه هامو انداختم پایین و یه لبخند شیطانی زدم.
بعد اینکه کار مرتیکه تموم شد از دیدن جاستین دهنم باز موند.
سل: پسر تو عالی تر از قبل شدی.
جاس: میشع خودمم ببینم؟
سل: اوه عاره😅
ژاکتمو برداشتم.
جاس با دیدن خودش اخم کرد.
معلومه راضی نیست‌
سل: جم کن بریم.
جاستین بلند شد و پولو حساب کرد و رفتیم بیرون.
سل: چشات بدون لنز اوکیه؟
جاس: عاره. ولی برا مطالعه عینک لازم دارم.
سل: بیا بریم یه عینک خوب بخریم.
رفتیم تو یه عینک قابل قبول براش خریدیم.
من کلا با عینک زدنش از الان مخالف شدم.
جاس: بریم یه چی کوف کنیم؟
سل: عاره.
رفتیم تو رستوارن و دوتا پیتزا سفارش دادیم.
گوشیم تو گیبم ویبره رفت.
*تیلور: فردا توی یه خونه پارتی عه میای؟*
سل: تیلور میگه فردا پارتی عه بریم؟
جاس: اونجا هیچکس از من خوشش نمیاد.
سل: بیا بریم😭😭
جاس: پوففف باشع😒
*سل: عاره میام. ادرس
تی: خودمم نمد. برات میفرستم بعدا
سل: اوکی*
غذامونو خوردیم و برگشتیم خونه جاس.
جاس: من خستم. امشب بمون.
سل: نمد.
جاس: نمیخورمت.
سل: قبوله.
رفتیم توی اتاقش تا خریدارو بزاریم.
نشستم کمدشو مرتب کردم.
بعد یه ساعت تموم شد.
کل یه ساعت جاستین یا به خودس زل زده بود یا به من.
سل: تموم شد.
جاس: مرسی.
سل: کجا بخوابم؟
جاستین با دستاش تختو نشون داد.
سل: تو کجا میخوابی؟
دوباره همونکارو کرد.
سل: نمیشه که من و تو روی یه تخت بخوابیم.
جاس: چرا میشه.
بعد بغلم کرد و انداختم رو تخت.
سل: وللم کن.
از پشت محکم بغلم کرده بود.
جاس: قول بده در نری.
سل: قول.
دستاشو شل کرد‌.
چشامو بستم و سریع خوابم برد

-The EndDonde viven las historias. Descúbrelo ahora