لویی حس بدی داشت
مثل اسباب بازی کهنه و به درد نخوری که گوشه ی مغازه خاک میخورد و فروشنده سعی داشت به زور به کسی بندازهجوانا جلوی لویی ایستاد و سعی کرد با مهربون ترین لحن ممکن آرومش کنه و بهش بفهمونه که این ازدواج بهترین اتفاق توی زندگیش میشه
اون مادر مهربونی بود که میخواست پسر دوست داشتنیش خانواده تشکیل بده و کسی و داشته باشه که ازش مراقبت کنههر چند که خانواده ی استایلز فقط بخاطر سود مالی که بهشون میرسید این وصلت و قبول کرده بودن اما مهم نیست
آخه کی قبول میکنه با پسری که اوتیسم و بیماری قلبی داره و همجنس گراست ازدواج کنه
فکر جوانا سراغ جان رفت.. آره اون لویی و دوست داره ولی همیشه توی سفر و گردشِ و نمیتونه تا ابد مراقب لویی باشه
لویی سرش و پایین انداخت.. بلد نبود درست حرفش و بزنه و به مادرش بگه که دوست نداره ازدواج کنه
اونم با کسی که حتی نمیدونه چه شکلی هستمادرش لبخند زد و پاکتی و جلوی لو گرفت
-بلیط هواپیما.. فردا راننده میاد دنبالت ؛ بهتره یه مدت کوتاه بری سفر و بعدش برای مراسم عروسی حاضر بشی.. باشه!؟به بلیط نگاه کرد.. سه ماه. اونا سه ماه و کوتاه میدونن
لویی تبدیل به زباله ای شده بود که دور انداخته بودنشاشک توی چشمش حلقه زد و سری تکون داد و از جوانا خدافظی کرد
روی تختش نشست و پاهاش و جمع کردطبق عادت همیشگی دست راستش و مشت کرد و چند بار روی چشماش کشید
مدام کلمهی نه رو توی تنهایی خودش تکرار کرد و بغضش و نگه داشت
شاید بهتره فرار کنه
درسته که پدر و مادرش نمیخوانش ولی حاضر نیست با وجودش زندگی یک نفر دیگه رو خراب کنه
کسی که حتی اسمش و نمیدونه و میگن باهاش عروسی کن
مگه همچین چیزی ممکنه اونم توی این دنیا.. قرن بیست و یک!!پتو رو روی سرش کشید و صدای هق هق آرومش و خفه کرد
بعد از چند دقیقه بلند شد و لباس هاش و توی چمدون ریختنمیخواست توی جایی که نمیخوانش باقی بمونه
بخاطر اضطراب ، تیک عصبیش عذابش میداد
مقداری پول برداشت و هودی سیاه رنگش و پوشیداون بچه نبود.. از پس خودش بر میاد
میره. میره و زندگیش و میسازهدسته ی چمدونش و محکم توی مشتش فشار داد و چند قدم رفت ولی زود پشیمون شد و دوباره روی تختش نشست
جرعتش و نداره
نگاهی به گیتارش کرد
خب اگه گیتارش و برداره و بتونه توی خیابونا گیتار بزنه میتونه خودش پول دربیاره.. پس میتونه برهای کاش همه ی خیابونا خلوت باشه
بلند شد و تا دم در رفت و دوباره برگشت.. خب اینجوری که نمیتونه بره
دوباره دیوونه شده
توی این بارون این وقت شب.. نه نمیتونه.. ولی حداقل یک بار پای تصمیمش بمونه