7

3.8K 752 300
                                    

نایل نگاهی به لویی انداخت و ابرو هاش و بالا فرستاد
-خب بریم خرید

-خ..خرید؟!

پسر بیچاره گیج نگاهش کرد

-آره دیگه خنگه... نگاه.. بدنش شکسته و سیمش پاره شده.. باید یه چیزایی بخریم تا درستش کنم

لویی ناراحت شد... اون خنگ نبود.. اما بعدش لبخند زد
گیتارش درست میشه

صدای باز شدن در اومد و لیام با اخم وارد شد
زیر لب غرغر میکرد و به کسی فحش میداد

نایل: چرا برگشتی؟

لیام: کیفم و جا گذاشتم.. لویی می تونم باهات حرف بزنم

لو یه ذره ترسید و از روی مبل بلند شد
یعنی چی می‌خواد بهش بگه؟
لویی چه کار اشتباهی انجام داده!

سمت لیام رفت که صدای برخورد مشت های متوالی کسی به در اومد

-آهای کچل.. دروغگو.. عوضی.. لویی و پس بده

مگه میشه صدای زین و نشناخت.. چه جوری اومده اینجا؟

پینو به سمتی که در قرار داشت اشاره کرد و بعد به لویی نگاه کرد

-می‌خواستم در مورد این باهات حرف بزنم

-ز...زین... نمی‌خوام برم

نایل: اون کیه؟ عشق سابق؟ برادر؟  رفیقِ اوشکول؟

لویی: فقط..ف..فقط یه دوست

((آهای... لویی..  زنده ای. کچل.. پسش بده ))

لویی نفس عمیقی کشید و سمت در رفت.
در و باز کرد و همون لحظه مشت زین به صورتش خورد و روی زمین افتاد

-مرتیکه کچل لویی... لویی..لویی.. واای متاسفم

لویی دستش و روی گونش گذاشت و آخ آرومی گفت
مگه چی کار کرده بود که بهش مشت زد
نکنه با فرار کردنش به زین آسیب زده که اینقدر
ازش عصبانیه

محافظ بی مسئولیت و گیج دستش و به پیشونیش زد و به لویی کمک کرد از روی زمین بلند بشه

-چیزیت که نشد.. حتما کبود میشه.. متاسفم پسر فکر کردم اون یارو بی ریخته ای.. اصلا نمی دونم چه جوری تو رو با اون هیولا اشتباه گرفتم.. واااااای این... این چیه؟ چه بلایی سر دستت اومده.. وااای

لویی بغضش و قورت داد و به چشم های عسلی دوستش  خیره شد

-من...م.من.. متاسفم.. ن..نمیام

-نمیای؟! لویی بهت التماس میکنم.. جان اومده توی هتل و منتظر تو رو ببینه.. اون من و میکشه

-نمیام

-لویی

-نمیام

-اصلا اینجا کجاست؟ چرا می‌خوای بمونی

-خونه نمیام

-باشه.. خب خونه نرو.. بیا هتل

-اینجا می‌مونم

AutismWhere stories live. Discover now