51

4K 630 554
                                    

هری آروم در گوش نایل حرف زد

-فکر می‌کردم قراره حالش بدتر باشه

-بدتر! می‌دونی چقدر آرام بخش بهش زدن تا اینی که میبینی شد؟ من از فردا می‌ترسم.. وقتی دیگه خبری از آرام بخش نباشه..

هری دستش و به موهاش کشید و چیزی نگفت
راستش اصلا نمی‌دونه در چنین مواقعی باید چی بگه

شاید فردا بعد از خاکسپاری آرومتر بشه.. شاید

.
.
.
.

هری از ماشینش پیاده شد و به سمت خونه‌ی تاملینسون رفت

قطره های بارون لباس سیاه رنگش و نم دار میکنه و باعث میشه به تنش بچسبه
وارد خونه شد

صورت غمگین و افسرده ی خواهر های لویی و دید. بهشون سلام کرد و جوابی کوتاه شنید

لوتی : لویی و مامان توی اتاقن.

هری سر تکون داد و سمت اتاق لویی رفت.  هوا زیادی سرد شده و با اینکه بعد از ظهره ،هوایی شبیه گرگ و میش پیدا کرده

در زد و بدون اینکه جوابی بشنوه به اتاق رفت

جوانا کلافه روی تخت نشسته بود؛ کنار پسرش که از زیر پتو بیرون نمیومد

-سلام هری.. لویی حاضره فقط باید کتش و بپوشه اما از زیر پتو بیرون نمیاد.

هری: من راضیش میکنم

-پس.. من بیرون منتظرم

هری نگاهی به لویی‌ای که زیر پتو قایم شده بود کرد

-لویی؟

لو آروم سرش و تکون داد و هری روی زمین زانو زد و سرش و زیر پتو برد تا کنار صورت لویی قرار بگیره

-داره دیر میشه. باید بریم

-ب...بدون... بدون من.. که..که خاکش نمیکنن

-پس باید زودتر بریم

-ا..اگه...اگه خ..خ..خاکش نکنن.. ب...بیدار.. بیدار که بشه.. د‌‌دوباره توی.. این.. این د..دنیا ب.بلند میشه

هری می‌دونست تمام شب لویی به زین فکر کرده و معلوم نیست ذهنش به چه نتیجه‌ای در موردش رسیده

-خب.. یه سری رسم وجود داره.. طبق اونا باید خاکش کنن.. اگه خاکش نکنن نمی‌تونه راحت بره به یه دنیای دیگه

-ر..رسم و ..د..دوست.. ن..ندارم

-تو گفتی می‌خوای سخنرانی کنی.. زین ناراحت میشه اگه نریم

لویی آروم پتو رو کنار زد

-ه..هری... گ..گلِ رز.. می..می‌خوام

-چرا؟ اونجا گل هست

-نه..نه..نه...نه

-باشه.. سر راه می‌گیریم

-ا..اگه.. من..م..من ل..لکنت د داشته باشم.. س..سخنرانی خ..خراب میشه؟

AutismWhere stories live. Discover now