هری آروم در گوش نایل حرف زد
-فکر میکردم قراره حالش بدتر باشه
-بدتر! میدونی چقدر آرام بخش بهش زدن تا اینی که میبینی شد؟ من از فردا میترسم.. وقتی دیگه خبری از آرام بخش نباشه..
هری دستش و به موهاش کشید و چیزی نگفت
راستش اصلا نمیدونه در چنین مواقعی باید چی بگهشاید فردا بعد از خاکسپاری آرومتر بشه.. شاید
.
.
.
.هری از ماشینش پیاده شد و به سمت خونهی تاملینسون رفت
قطره های بارون لباس سیاه رنگش و نم دار میکنه و باعث میشه به تنش بچسبه
وارد خونه شدصورت غمگین و افسرده ی خواهر های لویی و دید. بهشون سلام کرد و جوابی کوتاه شنید
لوتی : لویی و مامان توی اتاقن.
هری سر تکون داد و سمت اتاق لویی رفت. هوا زیادی سرد شده و با اینکه بعد از ظهره ،هوایی شبیه گرگ و میش پیدا کرده
در زد و بدون اینکه جوابی بشنوه به اتاق رفت
جوانا کلافه روی تخت نشسته بود؛ کنار پسرش که از زیر پتو بیرون نمیومد
-سلام هری.. لویی حاضره فقط باید کتش و بپوشه اما از زیر پتو بیرون نمیاد.
هری: من راضیش میکنم
-پس.. من بیرون منتظرم
هری نگاهی به لوییای که زیر پتو قایم شده بود کرد
-لویی؟
لو آروم سرش و تکون داد و هری روی زمین زانو زد و سرش و زیر پتو برد تا کنار صورت لویی قرار بگیره
-داره دیر میشه. باید بریم
-ب...بدون... بدون من.. که..که خاکش نمیکنن
-پس باید زودتر بریم
-ا..اگه...اگه خ..خ..خاکش نکنن.. ب...بیدار.. بیدار که بشه.. ددوباره توی.. این.. این د..دنیا ب.بلند میشه
هری میدونست تمام شب لویی به زین فکر کرده و معلوم نیست ذهنش به چه نتیجهای در موردش رسیده
-خب.. یه سری رسم وجود داره.. طبق اونا باید خاکش کنن.. اگه خاکش نکنن نمیتونه راحت بره به یه دنیای دیگه
-ر..رسم و ..د..دوست.. ن..ندارم
-تو گفتی میخوای سخنرانی کنی.. زین ناراحت میشه اگه نریم
لویی آروم پتو رو کنار زد
-ه..هری... گ..گلِ رز.. می..میخوام
-چرا؟ اونجا گل هست
-نه..نه..نه...نه
-باشه.. سر راه میگیریم
-ا..اگه.. من..م..من ل..لکنت د داشته باشم.. س..سخنرانی خ..خراب میشه؟