-احمق.. احمق.. احمق؛بدبخت بدخت.. بدختِ بدبختزین به آینه آسانسور خیره شده بود و به خودش بد و بیراه میگفت
کسی توی آسانسور نبود پس صداش اکو میشد و فحش ها بیشتر میشدن-روانی.. رواااانی... دیوونه.. بی جنبه.. خنگ.. سست
پیشونیش و با هر فحش به آینه آسانسور میزد و دلش می خواست آب بشه و توی زمین فرو بره
چه جوری تونست این کار و بکنه.. باهاش خوابید! آخه چرا؟
اصلا چرا به اون چیز کوچیکش که خیلی گنده بود فکر میکنه(😈)در آسانسور باز شد و زین پیاده شد.. فقط باید جوری رفتار کنه انگار اتفاقی نیوفتاده.. انگار نه انگار که بخاطر دیشب نمیتونه درست بشینه!
اول قهوه لیام و گرفت و توی اتاقش گذاشت
خوش بختانه هنوز نیومده
فقط باید تمام روز از جلوی چشم هاش فرار کنه تا از خجالت آب نشه-چی دزدیدی؟
زین گیج و منگ به رایان نگاه کرد.. اون عوضی چی میگه!
-چی؟
-چی دزدیدی؟
-منظورت چیه؟ من هیچی ندزدیدم
-پس چرا مشکوکی؟ عجیب رفتار میکنی. من این رفتار و به آقای پین گزارش میدم
-تو مغز نداری؟ اصلا میدونی رفتار درست با همکار چیه؟
-ما همکار نیستیم.. من منشیام تو دستیار؛ تو زیر دستِ منی
-کی گفته؟ من زیر دست اون کچلم
-پنج درصد
-تو یه عوضی دیکهدی.. اون ماهم بیشتر حقوقم و ندادی
-نخیر.. فقط پنج درصد کسر شد با اینکه باید بیشتر کم میشد. بخاطر حرف های ناپسندی که به من گفتی پنج در صد دیگه
-چی؟
-دیدی.. پس زیر دست منم هستی.. حقوقت تحت نظارت منه
-بیا.. یکی دیگه نشستن و سخت میکنه این یکی نفس کشیدن
-متوجه منظورت نشدم
-امیدوارم بری زیر ماشین.. راستی این یه آرزوئه و فحش نیست.. خدا کنه بمیری
رایان با خونسردی کامل جواب داد
-احتمالا الان میخوای بگی ازت متنفرم و من بگم برام مهم نیست
-ازززت متتتنفرم...
-برام مهم نیست.. دسستیار
زین دندون هاش و روی هم فشار داد و صورتش و برگردوند و دید لیام سرش و پایین انداخته و داره میاد
توی اون کت شلوارِ تماماً مشکی که مناسب بدنش دوخته شده چقدر محشره
جوری که راه میره..