8

3.7K 728 297
                                    

جان به صدای نفس کشیدن لویی گوش میداد
اون به خواب رفته و آروم نفس میکشه
هر از گاهی نفسش خیلی عمیقی میشه و بعد دوباره نفس هاش آروم میشه

دستش و دراز کرد و موهایی که روی پیشونی عشقش  ریخته بود و کنار زد

فضای عجیبی شده!
آسمون خاکستری و تیرَست
صدای برخورد قطره‌های بارون به سقف ماشین و میشنوه
زوزه های باد تقلا میکنه به گوش برسه و همچنان دم و بازدم لویی قدرت بیشتری برای شنیده شدن داره

بین طوفانِ زندگی لحظه ای آروم پیدا کرده
لحظه ای که هر کسی روزی آرزو میکنه

جان میترسه لویی و از دست بده در حالی که هیچ وقت به دستش نیاورده

لرزش گوشی توی جیبش، توجهش و جلب کرد
با صدای آرومی جواب داد

-چی می‌خوای مالیک

-کجایین؟

-به تو چه؟!

-لطفا‌. من باید لویی و ازت دور می کردم ولی فرستادمش بغلت.. برام دردسر میشه بگو کجا رفتین

-برای تو چه فرقی میکنه لویی کجا باشه؟ مثلا اومده مسافرت برای تفریح... اصلا مگه لو دوست داره که از خونه بیرون بره؟ برای تو هم فرقی نداره توی هتل باشه یا پیش من

-برای من فرقی نداره ولی برای مادرش داره

-از کجا می‌خواد بفهمه؟!

-من به این شغل نیاز دارم میفهمی؟ نمی‌خوام اخراج بشم

-فقط هیچی نگو و من و مجبور نکن داد بزنم تا لویی بیدار بشه.. جوانا نمیفهمه و تو اخراج نمیشی اصلا بیا یه کاری بکنیم.. به حساب من  برو یه بار و عشق و حال کن

-بهم حق و سکوت میدی؟

-یه جوری پیشنهاد دوستانه

-با این که کار کثیفیِ.. قبول

جان تلفن و قطع کرد و دوباره به الماسِ دست‌ نیافتنیش خیره شد
نزدیک اما دور.....

زین خسته بود.. سرش درد می کرد
لویی دوستش بود اما جدا از اون پسری بود که وظیفه داره مراقبش باشه اما کی مراقب خودشه؟

بیشتر از هر لحظه ای احساس تنهایی می‌کرد
شاید حسودیش میشد به پسری که اوتیسم داره اما توی یه خانواده ثروتمند به دنیا اومده و کسایی و داره که دوستش دارن ولی زین همیشه تنهاست

هیچکس بهش فکر نمیکنه
هیچ تکیه گاهی نداره

شاید مست کردن و فراموش کردن همه چیز بهترین راه باشه

.
.
.
.
.

هری در خونه رو باز کرد و لبخند زد.
همه چیز مرتبه و سکوت برقرارِ

صبر کن.. یه چیزی اشتباهه
امکان نداره نایل توی خونه باشه و همه چیز خوب باشه. 
مخصوصا وقتی که لیام زودتر میاد خونه

AutismWhere stories live. Discover now