28

3.5K 652 428
                                    

صدای عجیبی به گوش هری رسید
یک نفر مدام تکرار می‌کرد
-پاشو پاشو پاشو

اول فکر کرد لویی تلاش میکنه تا بیدارش کنه ولی اون پشت تلفن سعی می‌کرد کسی و بیدار کنه
هری برگشت و به لویی خیره شد
روی تخت نشسته و پشتش به هریه

-زین پاشو.. نه.. نه.. اگه دوباره بخوابی دیگه بلند نمیشی.. پاشو دیگه.. دیرت میشه

پس با زین حرف میزنه!
واقعا؟!
یعنی همیشه بهش زنگ میزنه و بیدارش میکنه! هر روز!!
چنین چیزی غیر ممکنه

لویی تلفن و قطع کرد خودش و کش داد
هنوز خوابش میاد
شاید بتونه ده دقیقه ی دیگه بخوابه و بعد بلند بشه
تازه اول صبحه

پاهاش و جمع کرد و پتو رو روی خودش کشید و چشم هاش و بست
هری آروم دستش و بلند کرد و موهای لویی و نوازش کرد

سرش و نزدیک گوشش برد و زمزمه کرد

-صبخ بخیر مهربونم

بوسه ی آرومی روی گردنش گذاشت و از تخت بیرون اومد و از اتاق خارج شد

لویی لبخند روی لب هاش بود و گونه هاش رنگ گرفته بودن

هم خجالت میکشید و هم از این حس خوشش می‌اومد
اصلا چرا هری چنین کاری کرد
ولی هر چی بود خوب بود

.
.

هری توی راه رو می‌رقصید و زیر لب آهنگ زمزمه می‌کرد
بهترین شب عمرش بود.. حتی بهترین صبح عمرش

با دیدن سایه ای که رد شد ترسید و متوقف شد
مطمئنه یک نفر و دیده

برگشت و به پشت سرش نگاه کرد.. صد در صد لویی هنوز از اتاق بیرون نیومده
چند قدم برداشت و به سالن نشیمن نگاه انداخت
بهم ریخته شده
سرش و برگردوند و به آشپز خونه خیره شد و با دیدن کسی که یواشکی از یخچال چیزی برداشته بود و می‌خورد و فقط پشتش معلوم بود داد زد

-نایل! داری چه غلطی میکنی؟  می‌خوای من و سکته بدی

نایل با دهن پر برگشت و بعد لبخند زد و دوباره مشغول خوردن شد و هری فریاد زد

-حداقل مثل آدم بخور.. شبیه گداها شدی

نایل شونه هاش و بالا انداخت و ظرف هایی که توی دستش بود و روی جزیره گذاشت و در یخچال و بست و وقتی دهنش خالی شد حرف زد

-صبح بخیر.. من به ادل گفتم میام اینجا تا چمن ها رو کوتاه کنم.. بعدا از طرف من چمن های خونه رو کوتاه کن.. راستی کارت اعتباری من و ندیدی؟
اوه‌‌ .. امنیت خونه افتضاحه.. از پنجره راحت اومدم تو.. رمز در و عوض  کردی؟

-چی؟؟ من اصلا نمی‌فهمم چی میگی.. چه جوری می‌تونی یه صبح خوب و به گند بکشی؟!

-خوب؟! امروز چه چیز لعنتی قشنگی داره که از نظر تو خوبه؟

AutismWhere stories live. Discover now