4

4.4K 833 536
                                    

-میشه زودتر این مسخره بازی و تموم کنی

نایل شونه هاش و بالا انداخت و شروع کرد به رقصیدن ‌‌.. هیچ چیز براش مهم نبود
حتی حرف ها و غر غر های هری استایلز

گاهی وقت ها هری از رفتارش خسته میشه ولی اون و نمیشه کاریش کرد
نایل همیشه نایلِ
در حال خوشی

لیام کنارش نشست و سر صحبت و باز کرد
اون پسر تازه وارد براش ناشناخته بود و دلش می‌خواست بیشتر ازش بدونه

-اون کیه؟

-کی؟!

-همون خل و چله

-اینجوری در موردش حرف نزن

-شبیه بچه ها بود

-یه جور سندروم داره

-باهاش بازی نکن

-چی؟! بیخیال لیام من وقتی برای این چیزا ندارم

-هری.. تو همیشه همین بودی. از یه چیزی خوشت میاد و باهاش بازی میکنی و بعد بیخیالش میشی. فقط بیخیال نمیشی.. عذابش میدی و بعد از زندگیت حذفش میکنی

-جوری حرف میزنی انگار من یه هیولام

-مگه نیستی؟

-هی.. پینو.. من رفیقتم نه دشمنت

-اون بهت اعتماد داره.. خوردش نکن

-از کجا می‌دونی بهم اعتماد داره؟

-حتی با من دست نداد ولی می‌خواد با تو زندگی کنه.. برای اینکه بازیش بدی خیلی پاکه

-بس کن.. من باهاش بازی نمیکنم.. اصلا.. اصلا بهش اهمیت میدم

-توی یه نگاه ازش خوشت اومده و بهش نزدیک شدی ولی نمی‌خوایش

-چرا همه چیز و سخت میکنی لی؟!  اصلا کجا می‌دونی نمی‌خوامش؟!

-خودت هم نمی‌دونی چی میخوای! آوردیش توی خونت ولی از صبح تا حالا حتی بهش سر نزدی..‌ شاید گشنه باشه

-اوه.. ساعت چنده.. بهتره بهش سر بزنم

-خوبه یادت انداختم☺

هری دستی به پیشونیش کشید و از بین جمعیت رد شد
اصلا نایل این همه آدم از کجا میشناسه!

چند ضربه آروم به در زد.. احتمالا بین این سر و صدا نشنیده
در و باز کرد و داخل رفت

-سلام.. بیداری؟ گُشنِ.....

حرفش با دیدن اون پسر نصفه موند

لویی دست آزادش و روی سرش گذاشته بود و زانوهاش و جمع کرده بود
مثل گهواره خودش و عقب و جلو میکرد و به یه گوشه خیره مونده بود

از چشم هاش ترس می‌بارید

هری جلوتر رفت و دستش و روی شونه لویی گذاشت ولی اون بیشتر ترسید و عقب رفت
موهاش و چنگ زد و اشک هاش گونه هاش و خیس کرد

AutismWhere stories live. Discover now