U-turn(lili) by Aaron🎵
با آرامش مشغول خوردن کردن فلفل دلمه ها بود و سعی میکرد به لیامی که روی صندلی نشسته و کل حرکاتشو درنظر گرفته توجهی نکنه.
ولی محض رضای خدا کی میتونه وقتی یکی بهت خیره شده کار کنه؟!
وقتی خورد کردن فلفلدلمه ها تموم شد به سمت یخچال رفت و نامحسوس به لیام که دستشو زیر چونش گذاشته بود و با چشماش زینو دنبال میکرد، نگاه کرد.
از یخچال بقیه سبزیجاتو برداشت؛ و برای اینکه از نگاه های خیره لیام خلاص شه کاهوها رو جلوش گذاشت.
ز-میشه خوردشون کنی!
لیام نگاه متعجبشو از کاهوهای جلوش به زین کشید
الان چیشد؟!ل-چی؟!
زین لبشو گزید :
ز-اگه سخته...لیام فورا گفت:
ل-نه نه مشکلی نیس.سریعا از جاش بلند شد تا دستاشو بشوره...و بدون ذرهای اتلاف وقت دستاشو ضد عفونی کرد و بعد از خشک کردنشون کاهو رو برداشت و مشغول خورد کردنشون کن.
و گاهی وقتا به زینی که با ظرافت کاراشو انجام میداد نگاه میکرد...
زین بعد از اماده کردن گوشت استیک اونو داخل فر گذاشت.
و کاهوهای خورد شده رو از لیام گرفت و مشغول درست کردن سالاد یونانیش شد.لیام به کانتر تکیه داد و بعد از مکث کوتاهی بدون مقدمه سوال ذهنشو به زبون آورد:
ل-تو اهل بردفوردی؟!
دست زین از حرکت ایستاد...شاید بخاطر اینکه انتظار این سوالو نداشت و شایدم خاطراتش به ذهنش هجوم اوردند؛
اما واکنشش باعث شد تا لیام فورا بگه:
ل-نمیخواستم ناراحتت کنم...اصلا بیخیالش.ولی زین بدون توجه بهش آروم زمزمه کرد:
ز-آره.لیام سرشو به معنای تایید تکون داد و سوال دیگهای نپرسید...
دلش نمیخواست جو بینشون سنگین تر بشه؛ پس آروم گفت:
ل-اگه چیزی یا کمکی خواستی صدام کن!
و از آشپزخونه خارج شد.بعد از خروج لیام، زین نفس راحتی کشید...فقط از نگاه های خیره اون مرد معذب شده بود، همین!
لیام روی مبل نشست و تیوی رو روشن کرد و در عین حال مشغول وارد کردن چیزهایی تو ایپدش شد.
صدای موزیک به گوش زین خورد و سکوت ذهنشو از بین برد!
آهنگ ملایمی که پخش میشد گوش نواز بود...و از طرفی بخاطر لیریکس با مفهمومش توجه زینو به خودش جلب کرد!
به کانتر تکیه داد، آروم سر خورد و روی سرامیکا نشست.
مضمون آهنگ تفکرانگیز بود...حداقل برای زین!
YOU ARE READING
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfiction{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...