بعد از بستن در نفس آسوده ای کشید و خودشو روی مبل ولو کرد.نگاهش به زینی که در حال جمع کردن وسایل از روی میز بود و توی دنیایی از تفکر خودش سیر میکرد خیره شد.
ل-بیا اینجا بیبی !
زین نیم نگاهی بهش انداخت، و با صدای جدیای گفت:
ز-برعکس عزیزم، تو بیا اینجا و بهم کمک کن!لیام پوفی کشید و از روی مبل بلند شد و به سمت اون پسر که با اخمای درهم به طرز با مزهای مشغول بود خیره شد.
ل-بزارش برای بعد اون فاکو !
ز-دانشجوهات میدونن چه استاد بی ادبی دارن ؟!
لیام خندید و پشتش ایستاد، دستاشو دور کمر پسر روبروش حلقه کرد و از پشت سرشو توی گردنش فرو برد.
ل-بزارشون برای بعد، لطفا بیبی....
بوسهای طولانی روی گردن زین نشوند، اون پسر با لذت چشماشو بست.
ز-اما باید جمعشون کنم !
لیام اخماشو توی هم کشید؛
ل-فردا هم میتونی جمعشون کنی.ز-خب من خسته نیسم، تو برو استراحت کن، منم جمعشون میکنم...
بشقابای جمع شده رو برداشت و به سمت آشپزخونه حرکت کرد.
لیام پوفی کشید، دستشو داخل موهاش فرستاد.
ل-چیزی شده؟!
زین بدون اینکه نگاهش کنه ظرفارو داخل ماشین ظرفشویی چید و خونسرد گفت:
ز-نه !
لیام با حرص سرشو تکون داد و به سمت اتاق رفت.
زین که از رفتن لیام مطمئن شده بود دستشو روی کانتر گذاشت و چشماشو بست.خب به هیچوجه قصد ناراحت کردن لیامو نداشت، اصلا مگه طاقتشو داشت؛ اون فقط بهم ریخته بود و از اتفاقا اطرافش خسته بود، همین !
دستاشو خشک کرد با آرامش به سمت اتاقشون رفت؛ درو به ارومی باز کرد .
اون مرد پشت به در بدون پوشیدن هیچ تیشرت فاکیای دراز کشیده بود.
لبشو بین دندوناش گرفت و به سمتش رفت؛ آروم خودشو روی تخت کشید و پشتش نشست.
سرشو روی شونه لیام گذاشت؛
ز-لیلی !
بخاطر نفس لیام که بخاطر حرص خارج شده بود خندید و دستاشو نوازش گونه روی کمرش کشید؛اون مرد امروز زیادی خسته شده بود.
دستاشو آروم روی تک تک نقاط پوستش کشید و هر از چندگاهی بوسه های داغشو روی پوستش جا میداد.
مدتی نگذشت که صدای نفس های منظمش خبر از خواب عمیقش داد، و زین لبخندی بهش زد.
•••••••
باحس گرمای نرمی روی گونش لبخند زد و خودشو بیشتر به اون منبع نزدیک کرد.
YOU ARE READING
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfiction{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...