با چشمایی که از اشک ورم کرده بود از روی تخت بلند شد، ساعت 2 صبح بود و زین تصمیمشو گرفته بود.
چمدون کوچکشو برداشت و نگاهی به انعکاس خودش توی آیینه انداخت، گوشه لبش زخم کوچیکی نقش بسته بود و زین در نهایت تعجب بخاطرش خوشحال بود.
اون یادگاری لیام بود مگه نه ؟!پیراهن لیامو که اون شب به تن داشت و برداشت و به بغلش کشید،با تموم وجود عطر ملایمشو که با عطر تن لیام مخلوط شده بود به وجود کشید، اونو داخل چمدونش انداخت و از اتاق خارج شد.
با قدم های لرزون و آروم سمت اتاق لیام رفت. اروم و بی هیچ گونه صدایی درو باز کرد، و بخاطر مردی که با اخمای درهم خوابیده بود لبخند زد.
با اون جذابیت و زیباییش باعث میشد زین تموم تصمیمای لعنتیشو فراموش کنه و همین الان خودشو توی اون بغل لعنتی فرو ببره اما نه الان وقت دست کشیدن از تصمیمش نبود....
نزدیکش رفت و انگشتاشو روی ته ریشاش کشید و صورتشو نوازش کرد.
ز-خدافظ عشق من !
با اشکایی که سعی بر پس زدنش داشت از اتاق لیام خارج شد، نگاهش روی تمام اجزای خونه چرخید و با لبخند نگاهشون کرد.
خاطره ها فراموش شدنی نیستند!
دسته چمدونشو توی دستش فشرد و از آپارتمان لیام خارج شد،
حالا باید کجا میرفت ؟!سوار اولین تاکسی شد و به سمت نزدیک ترین هتل حرکت کرد، فردا باید دنبال خونه میگشت و با پول کمش جایی رو اجاره میکرد.
وارد هتل شد و بعد از پرداخت و دادن کارت شناساییش وارد اتاق شد و بی معطلی خودشو روی تخت پرتاب کرد، حالا اجازه داد اشکاش به راحتی گونه هاشو نقاشی کنن!
همین الانشم دلش برای لیام تنگ شده بود و منتظر تلنگری برای برگشت بود، اما اگه برمیگشت هم چیزی درست نمیشد!
اما شاید رفتنش یه چیزایی رو درست میکرد ؟!
●●●●●●●
با اخرین مشاور املاک تماس گرفت و شرایطشو گفت:
ز-من واقعا بهش نیاز دارم اقای وسلی!
+راستش رو بخوایید یه نفری شرایط مشابه شمارو داره، پولش اندازه نیس و قصد اجاره آپارتمانی رو داره !
ز-عالیه من مشکلی ندارم.
+خوبه پس تا یک ساعت دیگه اینجا باشین
ز-بله حتما
+خداحافظ
زین نفس راحتی کشید و رو به پیراهن لیام که رو تخت بود گفت:
YOU ARE READING
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfiction{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...