دستشو روی دیوار سرد گذاشت و از جاش بلند شد، برای بار دهم بود که از استرس زیاد احساس تهوع بهش دست میداد و حالا واقعا مزه خونو توی دهنش حس میکرد.
اتفاق کمی نبود، اون قرار بود با کسایی که یک سال از زندگیشو به جهنم تبدیل کرده بودن روبرو بشه.
آبی به صورت رنگ پریدش پاشید و بیرمق از اتاق خارج شد. لیام روی مبل نشسته بود و کلافه پاشو تکون میداد.
زین حتی تو این مدت متوجه نشده بود که لیام تا چه حد نگرانشه و بخاطر این وضعیت چقدر داغون شده، اما این سوال پیش میومد که لیام، برای همه اینقدر نگران بود؟! این سوالی بود که حتی زین به جوابش شک داشت.
اما میدونست که امروز همه چی تموم میشه و تنها خواستش این بود که دادگاه توی همین جلسه به پایان برسه، اونوقت زین برای همیشه همه چیزو فراموش میکرد.
به سمت لیام قدم برداشت و میدونست که تا همینجا با رفتار های اخیرش هرچی بافته بود پنبه شده.
کنار لیام روی مبل نشست و بی مقدمه سرشو روی شونش گذاشت، اون شدیدا به این آغوش و آرامشش نیاز داشت و لیام کی بود که اینو ازش دریغ کنه؟!
بعد از کمی تعجب لیام به خودش اومد و دستشو دور زین انداخت و با سر انگشتاش بازوی زینو نوازش کرد.
ل-خوبی؟!
ز-بهتر میشم!
ل-به زودی تموم میشه، تو فقط باید قوی باشی!
زین چیزی نگفت ، سرشو بیشتر تو گردن لیام فرو و از نوازش های اون مرد لذت برد، و زیر لب جوری که لیام نشنوه زمزمه کرد:
"I miss feeling your touch"
(دلتنگ حس لمستم)لیام نگاهی به ساعتش انداخت، این عجیب بود که خودشم استرس داشت.
ل-بریم عزیزم؟!
زین با لبخند بی جونی به لیام نگاه کرد، چقدر این مرد خوب بود؟!
مثل خودش جوابشو داد:ز-بریم عزیزم!
لبای لیام کش اومدن و ناخواسته لبخند پهنی زد، از جاش بلند شد و خودشو بخاطر حرکت بچگانش لعنت کرد.
به سمت آشپزخونه حرکت کرد و همراه یه تست که روش مقداری کره بود برگشت و اونو به دست زین داد.
ل-یکم اینو بخور چند روزه هیچی نخوردی!
ز-نمیتون...
لیام اخم کرد
ل-به قیافه خودت تو آینه نگاه کردی؟!زین چشماشو ریز کرد
ز-من خیلی هم خوشگلم!لیام خندید و روی موهای زینو بوسید
ل-تو خوشگلی پرنسس اما ضعیف شدی!
و اون واژه لعنتی کار خودشو کرد و زین تستو از لیام گرفت و به سمت لبش برد، اما هنوز چیزی ازش نخورده بود که حس تهوع بهش غلبه کرد و عق زد!
ESTÁS LEYENDO
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfic{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...