20-Again!

2.8K 418 292
                                    

● I don't want us to be strangers ...

من نمیخوام که ما غریبه شیم...

●●●●●

سرشو روی میز گذاشته بود...سعی میکرد اشکاشو کنترل کنه.

این عجیب بود که از دیروز هر لحظه چشماش پر‌ از اشک میشن و در حال ریختن روی گونه هاش...

اتفاق دیروز هضم شدنی نبود و هنوزم گرمای لب لیامو روی لباش حس میکرد...

آهی کشید و از پنجره کلاس به بیرون خیره شد

ج-اوه گاد زین تمومش کن!

زین بغصشو قورت داد

ز-قلبم...

جاش پوفی کشید و نگران به زین خیره شد، دلش نمیخواست دوست جدیدش که به طرز عجیبی براش دوست داشتنی شده بود به این حال بیوفته.

ز-کاش امروز نیومدم !

ج-میخواستی بمونی خونه زار زار اشک بریزی !؟

دستشو روی قلبش گذاشت و سعی کرد ادای زینو در بیاره

ج-اوه لیامم...چرا رفتی، چرا ترکم کردی؟؟!

اما تاثیری روی حال زین ایجاد نکرد وباعث شد جاش با حرص بگه

ج-مرتیکه عوضی...

ز-هی راجبش درست صحبت کن !

جاش کج کج نگاهش کرد و خواست چیزی بگه که در کلاس باز شد.

همهمه کلاس از بین رفت و دانشجو ها سکوت کردند، با ورود استاد جاش باچشمای بزرگ شده از تعجب و با صدای تقریبا بلندی به صورت ناخداگاه گفت:

ج-اوه شت!

و سریعا دستشو محکم روی دهنش گذاشت تا بیشتر‌ از این گند نزنه.

استاد مو شکلاتی با جدیت نگاهشو دور کلاس چرخوند تا به صاحب صدا رسید، بهش نگاه کرد و گفت:

ل-مشکلی پیش اومده؟!

با صدایی که تو گوش زین پخش شد به تندی سرشو از میز برداشت و "دوباره" چشمایی که با دوتا چشم شکلاتی برخورد کردند.

آب دهنشو قورت داد و بیشتر نگاهش کرد، حالا اون شیو کرده بود و به خودش رسیده بود، اما هنوزم مثل قبل نبود و اثرات کم خوابی ،خستگی و حتی غم توی چهره مردونش به خوبی دیده میشد‌.

جاش با شیطنت همیشگی گفت:

ج-نه استاد!

کلمه استادو با غلظت بیشتری توی دهنش چرخوند و سبب شد لیام اخم پررنگی روی چهرش نقش ببنده.

ل-خوبه اگه مشکلی هست میتونین از کلاس برین بیرون !

جاش زیر لب به سمت زین که مبهوت لیام بود خم شد و گفت:

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt