● I don't want us to be strangers ...
من نمیخوام که ما غریبه شیم...
●●●●●
سرشو روی میز گذاشته بود...سعی میکرد اشکاشو کنترل کنه.
این عجیب بود که از دیروز هر لحظه چشماش پر از اشک میشن و در حال ریختن روی گونه هاش...
اتفاق دیروز هضم شدنی نبود و هنوزم گرمای لب لیامو روی لباش حس میکرد...
آهی کشید و از پنجره کلاس به بیرون خیره شد
ج-اوه گاد زین تمومش کن!
زین بغصشو قورت داد
ز-قلبم...
جاش پوفی کشید و نگران به زین خیره شد، دلش نمیخواست دوست جدیدش که به طرز عجیبی براش دوست داشتنی شده بود به این حال بیوفته.
ز-کاش امروز نیومدم !
ج-میخواستی بمونی خونه زار زار اشک بریزی !؟
دستشو روی قلبش گذاشت و سعی کرد ادای زینو در بیاره
ج-اوه لیامم...چرا رفتی، چرا ترکم کردی؟؟!
اما تاثیری روی حال زین ایجاد نکرد وباعث شد جاش با حرص بگه
ج-مرتیکه عوضی...
ز-هی راجبش درست صحبت کن !
جاش کج کج نگاهش کرد و خواست چیزی بگه که در کلاس باز شد.
همهمه کلاس از بین رفت و دانشجو ها سکوت کردند، با ورود استاد جاش باچشمای بزرگ شده از تعجب و با صدای تقریبا بلندی به صورت ناخداگاه گفت:
ج-اوه شت!
و سریعا دستشو محکم روی دهنش گذاشت تا بیشتر از این گند نزنه.
استاد مو شکلاتی با جدیت نگاهشو دور کلاس چرخوند تا به صاحب صدا رسید، بهش نگاه کرد و گفت:
ل-مشکلی پیش اومده؟!
با صدایی که تو گوش زین پخش شد به تندی سرشو از میز برداشت و "دوباره" چشمایی که با دوتا چشم شکلاتی برخورد کردند.
آب دهنشو قورت داد و بیشتر نگاهش کرد، حالا اون شیو کرده بود و به خودش رسیده بود، اما هنوزم مثل قبل نبود و اثرات کم خوابی ،خستگی و حتی غم توی چهره مردونش به خوبی دیده میشد.
جاش با شیطنت همیشگی گفت:
ج-نه استاد!
کلمه استادو با غلظت بیشتری توی دهنش چرخوند و سبب شد لیام اخم پررنگی روی چهرش نقش ببنده.
ل-خوبه اگه مشکلی هست میتونین از کلاس برین بیرون !
جاش زیر لب به سمت زین که مبهوت لیام بود خم شد و گفت:
DU LIEST GERADE
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfiction{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...