•People say sky is blue ,
but I say sky is brown because your eyes is my sky.آدما میگن اسمان ابیه ولی من میگم اسمون قهوه ایه چون چشمان تو آسمانه منه.
▪▪▪▪▪▪
دستشو توی موهای قهوهایش کشید و در تراسو آروم بست، فضای کمی تاریک اتاق نشون از خواب بودن اون پسر میداد، پس با قدم های آروم نزدیک تخت رفت.
کنار زین ایستاد، چشمای عسلیش حالا بسته بود و مژه هاش به طرز زیبا و عجیبی خودنمایی میکردند.
پشت انگشت اشارشو آروم روی گونهاش کشید. موهای مشکیشو از روی صورت درخشان و معصومش کنار زد، روی زین خم شد و ملافشو مرتب کرد؛ با آرامش عمیقی کنار شقیقهشو بوسید و روی پوستش آروم زمزمه کرد:
ل-منو ببخش بیبی بوی من، ببخش که اینقدر بد شدم !
اما قبل از اینکه عقب بکشه دستای زین دور مچش حلقه شد و لیام متعجب بهش نگاه کرد که صدای بم و معصومش توی گوشش پیچید:
ز-نرو !
با چشمای بسته خودشو به سمت راست کشید تا جای بیشتری برای لیام باز شه.
ل-تو راحت بخواب، من همینجام !
ز-لطفا، پیشم بخواب...
اون مرد لبخندی زد و با کمال میل کنارش دراز کشید.
دستای زین دور کمرش حلقه شدند و سرشو روی سینش گذاشت، خودشو جوری بهش میفشرد که هر لحظه ممکن بود بدنهاشون توی هم حل بشن !
لیام پاشو روی پاهای زین حلقه کرد و دستشو نوازش وار رو بازوش میکشید؛ همینطور که موهای زینو بوسید گفت:
ل-چرا نخوابیدی؟!
ز-خوابم نمیبرد
ل-چرا ؟!
ز-کابوس میبینم !
زین مظلومانه گفت و خودشو بیشتر توی بغل لیام فرو کرد و سرشو به سینه اون مرد کشید .
ل-این بخاطر اینه که ذهنت آروم نیس !
دستاشو توی دستای زین قفل کرد و سرشونشو بوسید.
بعد از گذشت دقایقی که در سکوت گذشت صدای آروم زین بلند شد
ز-لیام ؟!
ل-جانم؟
ز-من گشنمه...
لیام تک خنده ای کرد اما یاداوری چیزی خندش محو شد، خودشو کمی عقب کشید و تو چشمای زین نگاه کرد
ل-لعنت به من، چطور فراموش کردم !
روی تخت نشست و لامپو روشن کرد، اما زین بخاطر برخورد نور به چشمش سرشو تو سینه لیام پنهان کرد و زیر لب "غرغر" کرد و باعث دریافت لبخندی از سمت لیام شد.
DU LIEST GERADE
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfiction{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...