•The past is a place of reference not a place of residence.
گذشته جایی برای رجوع است نه اقامت.
•••••
با هرم نفس های گرمی که مستقیما به شونه هاش برخورد میکرد چشماشو باز کرد.
دستایی کوچولویی که سفت دور کمرش حلقه شده بود و پاهایی که روی پاهاش قرار گرفته بود باعث شد کوتاه بخنده؛ اون پسر از پشت محکم بهش چسبیده بود و هر از چندگاهی سرشو به پشت لیام میکشید.
با احتیاط توی جاش برگشت و روی کمرش دراز کشید، اما تغییری تو حالت زین ایجاد نشد و با سماجت بیشتری محکم بغلش کرد و اینبار سرشو روی سینه های لیام گذاشت.
مژه هاش از این بالا پرستیدنی تر شده بودند و گرمای نفسش هر لحظه لیامو یک قدم تا شیفتگی نزدیک تر میکرد.
دستشو روی موهای مشکیش کشید و با آرامش مشغول نوازششون شد؛ این آرامشو با هیچ چیز توی دنیا عوض نمیکرد.
با بوسه کوتاهی که روی پیشونیش نشوند اون پسر تکونی خورد و با لبخند سرشو روی سینه لیام فشرد.
ز-صبح بخیر لیومم !
ل-صبح بخیر طلایی !
زین لبخند گشاد تری زد و سینه لیامو بوسید. لیام با شیطنت گفت:
ل-کی بود که تاکید زیادی برای لمس نشدن داشت و چیزایی مثل داد میزنمو اینارو میگفت...هوم بیبی ؟!
زین لبشو گزید و سرشو تو سینه لیام بیشتر پنهان کرد.
ز-من که چیزی یادم نمیاد ددی !
لیام تک خندهای کرد زینو کمی بالاتر کشید تا روبروی صورتش باشه.
ل-بزار مزش کنم !
زین با تعجب پرسید:
ز-چیو ؟!
دست لیام نرم دو طرف صورت زینو گرفت و اونو نزدیک تر اورد و قبل از اینکه اون پنبه های صورتیو لمس کنه گفت:
ل-اینارو پرنسس !
لب زینو کوتاه بوسید و عقب کشید؛ قبل از اینکه لیام از روی تخت بلند شه نگاهش به پاهاش افتاد.و با تعجب گفت:
ل-من یادمه دیشب شلوار پوشیده بودم، الان چرا فقط باکسر تنمه ؟!
زین لباشو جمع کرد و به لیام نگاه کرد
ز-امممم....
لیام کنجکاو نگاهش کرد؛
ز-خب دیشب سردم بود...
ل-خب تو سردت بود و این چه ربطی به شلوار من داره ؟!
ز-خب چیزه....
لیام ابروهاشو بالا انداخت و منتظر نگاهش کرد
ل-چی ؟!
ز-خب..خب توی لعنتی زیادی گرمی و من گرمای بدنتو دوس دارم !
YOU ARE READING
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfiction{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...