31-Back

2.7K 358 115
                                    

به محض باز کردن چشماش خودشو بین زمین اسمون پیدا کرد، کمی ترسید اما وقتی خودشو تو بغل لیام دید نفس آسوده‌ای کشید و با صدای بمش گفت:

ز-کی رسیدیم؟!

لیام با لبخند نگاهش کرد؛

ل-چند دقیقه‌ای هست نمیخواستم بیدارت کنم البته خودت بیدار‌ شدی

ز-بزارم پایین خودم میام

ل-لازم نکرده !

در خونرو با ملایمت باز کرد و به محض ورود نفس راحتی کشید

ل-دلم برای خونه تنگ شده بود !

زین با اخمای در هم گفت؛

ز-تو خونتو بیش...

هنوز حرفش تموم نشده بود که لیام بلافاصله میون حرفش پرید:
ل-البته این خونه با تو!

زینو روی مبل گذاشت و به لبخند گشاد اون پسر خندید.

نگاهی به ساعتش انداخت و با دیدن تاریخ گفت:

ل-شت فکر کنم برای کالج کلی غیبت داشتیم؛ خوشبختانه این آزادیو مدیون پدر سارا هستیم که مدیر کالجه!

به قیافه خوابالو زین خندید و به سمت آشپزخونه حرکت کرد، بطری آبو از یخچال خارج کردو بی مقدمه سر کشید.

ل-یکم استراحت کن برای شام هری و لویی رو دعوت کردم تا درمورد اون قضیه باهاشون صحبت کنم، اینجوری توام راحت تری‌....

زین سری تکون داد و از جاش بلند شد، با خستگی قدم هاشو روی زمین کشید و درحالی که غرغرکنان چشماشو با پشت دستش میمالید به سمت لیام رفت.

سرشو روی سینش گذاشت و با حلقه کردن دستاش دور کمرش خودشو به اون مرد تکیه داد‌ و مثل همیشه سرشو روی سینش کشید:

ل-هنوزم‌ خوابت میاد؟ کل راه خواب بودی خرس تنبل‌...

زین سرشو از سینه لیام بلند کرد و ضربه‌ای بهش زد؛

ز-هی خرس خودتی، خوب نیس آدم به شوهرش بگه خرس...

لیام با شیطنت نگاهش کرد؛

ل-کی گفته تو شوهرمی؟!

ز-من !

با حرص گفتو سرشو دوباره به سینه لیام چسبوند

ل-اینجو...

ز-جرئت داری اعتراض کن تا با دیکت برات پاستا بپزم !

لیام کمی چهرشو توی هم جمع کرد و با خنده و تعجب نگاهش کرد؛

ل-بهتره بریم بخوابیم تا تو بخاطر خواب عضو مورد نیاز بدنمو به فاک ندادی

ز-خیلی مشتاق باشی جای دیگه‌ تو بفاک میدم پین!

لیام سرشو خم کرد و کنار گوشش گفت:

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]Where stories live. Discover now