با پاهایی که روی زمین میکشید به سمت یخچال رفت و با سر انگشتاش بی حوصله گردنشو خاروند.
بطری آبو برداشت و بی مقدمه سر کشید. با یاداوری صبح توی کالج نیشخندی زد، اون واقعا از اون پوزخندی که به اون دختر بعد از حلقه کردن دستش دور بازوی لیام درست بعد از آنتراک زده بود، کاملا راضی بود.
و خوشبختانه اتفاق خاص دیگهای نیوفتاده بود و اونا با آرامش به خونه برگشته بودند.
همینطور که با چشمای ریز شده از پنجره آشپز خونه به بیرون نگاه میکرد جرعهای دیگه از آبِ توی بطریشو نوشید.
دستایی جوهر خوردهای دور کمرش حلقه شدند و اونو تو احاطه گرفتند، میدونست این کسی جز لیام نمیتونه باشه پس فقط چشماشو بست، صدای نفس های گرم و عمیقی که تو گوشش پخش میشد، همه و همه زینو به جنون نزدیک تر میکرد.
ل-به چی فکر میکنی؟!
زین پی در پی نفسهای عمیق میکشید، این مرد اونقدری عجیب بود که حدس رفتارهاش کار خیلی سختی باشه. بطری آبو روی کانتر گذاشت.
دستشو روی دست لیام گذاشت و ازش جدا شد، زین واقعا تحمل این حجم از نزدیکی به لیامو نداشت.
ز-به هیچی!
لیام یه قدم به عقب برداشت و دستشو تو جیب شلوار راحتیش فرستاد.
ل-هیچی هم یه چیزیه برای فکر کردن اینطور نیس!؟
زین شونهای بالا انداخت و بی توجه به لیام از آشپزخونه خارج شد.
این پسر واقعا قصد داشت تا لیامو به مرز دیونگی ببره؟!روی مبل نشست و کنترل تیویو بین دستاش گرفت و مشغول عوض کردن کانال ها و پیدا کردن برنامه مورد نظرش شد.
لیام با بهت از آشپزخونه خارج شد و روی مبل روبروی زین نشست. مشغول کار کردن با گوشیش شد و هر از چند گاهی به زین که عمیقا توی فکر و چشماش روی تیوی خیره بود نگاه میکرد.
گوشیشو رو میز رها کرد و دستاشو بالای مبل گذاشت و خیلی راحت به زین خیره شد.
زین کمی سرجاش تکون خورد و سعی کرد توجهشو به تیوی بده اما نگاه خیره مردی که ازش کمی ناراحت بود شدیدا باعث افزایش گرمای بدنش میشد.
با حرص سمت لیام برگشت و گفت
ز-چیزی شده!؟لیام یه تای ابروهاشو بالا انداخت
ل-نه !!!
ز-پس چرا به من خیره شدی ؟!
JE LEEST
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfictie{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...